|
|
|
|
تاريخ خبر: يکشنبه29/8/1384
|
مهدويت در اسلام مساله مهدويت در اسلام - و بالاخص در تشيع - يك فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجى است، نه در شعاع زندگى يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه در شعاع زندگى بشريت.مربوط به اين نيست كه يك منجى بيايد و مثلا شيعه را يا ايران را يا آسيا را يا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به اين است كه يك منجى و مصلح ظهور كند و تمام اوضاع زندگىبشر را در عالم دگرگون كند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد. ممكن است افرادىخيال كنند كه دليلى ندارد در عصر علم و دانش، در عصرى كه بشرزمين را در زير پاى خود كوچك مىبيند و آهنگ تسخير آسمانها را دارد، تصور كنيم كه خطرى بشريت را تهديد مىكند و بشريت نيازى به چنين مدد غيبى دارد. بشريت روز به روز مستقل تر و بالغ تر و كامل تر مىشودو طبعا نيازمندىاش به كمك ها و مددهاى غيبى(به فرض قبول آنها) كمتر مىگردد.عقل و علم تدريجا اين خلاها و نيازهارا پر مىكند و از ميان مىبرد.خطر، آن زمان بشريت را تهديد مىكرد كه جهالت و نادانى حكمفرما بود و افراد بشر به موجبجهالت و نادانى موجبات نيستى خود را فراهم مىكردند، تعادل و توازن را در زندگى به هم مى زدند،اما پس از روشن شدن فضاى جهان به نور علم و دانش ديگر خطرى نيست. متاسفانه اين خيال، خيال باطلى است.خطراتى كه به اصطلاح در عصر علم و دانشبراى بشريت است از خطرات عصرهاى پيشين كمتر نيست، بيشتر است و عظيم تر است. اشتباه است اگر خيال كنيم منشا انحرافات بشر هميشه نادانى بوده است. علماى اخلاق و تربيت همواره اين مساله را طرح كرده و مىكنند كه آيا تنها منشا انحرافات بشر نادانى است جاه طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى است؟بدون شك نظريه دوم صحيح است. اكنون ببينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرايز بشر، شهوت و غضب بشر، حس جاه طلبى و برترى طلبى بشر، حس افزون طلبى بشر، حس استخدام و استثمار بشر، نفس پرستى و نفع پرستى بشر و بالاخره ستمگرى بشر در چه حالى است؟آيا در پرتو علم همه اينها ساكن و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جايگزين آن شده است، يا كار كاملابر عكس است، غرايز بشر بسى ديوانه تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت كارىاى شده در دست اين غرايز، فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساكر علم خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبى و مدعي انانا ربكمالاعلى گشته اند؟! گمان نمىكنم بتوان كوچكترين ترديدى در اين مطلب روا داشت كه پيشرفت هاى علمى كوچكترين تاثيرى روى غرايز بشر نكرده است، برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيوانى او را افروختهتر كرده است و به همين جهت خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است، يعنى همين چيزى كه بزرگترين دوست بشر است بزرگترين دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنايى است.استفاده از آن بستگى دارد كه بشر اين چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به كار ببرد، به قول سنايى براى مطالعه يك كتاب از آن استفاده كند و يا براى دزديدن يك كالا در شب تاريك و «چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا» . بشر علم را همچون ابزارى براى هدفهاىخويش استفاده مىكند، اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد؟علم ديگر قادر نيست هدفهاى بشر را عوض كند، ارزشها را در نظرش تغيير دهد، مقياسهاى او را انسانى و عمومى بكند.آن ديگر كار دين است، كار قوهاى است كه كارش تسلط بر غرايز و تمايلات حيوانى و تحريك غرايز عالى و انسانى اوست.علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار مىدهد مگر انسان و غرايز اورا انسان علم را در اختيار مىگيرد و در هر جهت كه بخواهد آن را به كارمىبرد، اما دين انسان را در اختيار مىگيرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض مىكند. ويل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره«انسان عصر ماشين» مىگويد: «ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير» انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصردر اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق نكرده است.علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد.علم نتوانسته است ماهيت حجاجها، چنگيزها، نادرها، ابو مسلمها، سزارها را عوض كند.آنها با همان ماهيت بعلاوه مقدار زيادى نفاق و دورويى و تظاهر بر جهان حكومت مى كنند با اين تفاوت كه علم دست آنها را درازتركرده است، تيغ يك ذرعى شان تبديل شده به موشك بمب افكن قاره پيما. آينده جهان ما به دليل اينكه مؤمن و مسلمانيم و در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: «جهان را صاحبى باشد خدا نام» هر چه دردنيا پيشامدهايى مىشود هرگز احساس خطر عظيم، خطرى كه احيانا بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديلبه توده خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كان لم يكن نمايد نمىكنيم.در ته دل خودمان باور داريم كه سالهاى سال،قرنها، شايد ميليونها سال ديگر، در روى اين زمين زندگى و حيات موج خواهد زد.فكر مى كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايندو زندگى كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را مىداند.آرى، ما در ته دل خود اين طور فكر مى كنيم و هرگز اين انديشه را به خود راه نمى دهيم كه ممكن است عمر جهان يعنى عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده باشد. تعليمات انبياء، نوعى امنيت و اطمينان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاىغيبى ايمان و اتكا داريم. اگر به ما بگويند يك ستاره عظيم در فضا در 1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر. حركت است و تا شش ماه ديگر به مدار زمين مىرسد و با زمين ما برخورد مىكند و در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل مىشود باز هم با همه ايمان و اعتقادىكه به پيش بينىهاى دانشمندان داريم به خود ترس راه نمىدهيم، در ته دلمان يك نوع ايمان و اطمينانى هست كه بنا نيست بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث ويران گردد. آرى، همان طورى كه باور نمى كنيم زمين ما به وسيله يك ستاره، يك حادثه جوى نيست ونابود شود، باور نمى كنيم كه بشريت به دستخود بشر و به وسيله نيروهاى مخربى كه به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آرى، ما به حكم يك الهام معنوى كه از مكتب انبياء گرفته ايم باور نمى كنيم. ديگران چطور؟آيا آنها هم باور نمىكنند؟آيا همين اطمينان و خوشبينى نسبت به آينده انسان و زمين و زندگى و تمدن و خوشبختى و بهروزى و عدالت و آزادى در آنها وجود دارد؟ابدا. هر چندى يك بار در روزنامه ها، در نطقهاو سخنرانيهاى گردانندگان سياست جهان آثار بدبينى شومى نسبت به آينده بشريت و تمدن مشاهده مىكنيم.اگر از آن درسى كه دين به ما آموخته صرف نظر كنيم و ايمان به مددهاى غيبى را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهرى حكم كنيمبايد به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند.چرا بدبين نباشند؟در دنيايى كه سرنوشتش بستگى پيدا كرده به دگمه اى كه انسانى فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب كه قدرت آنها را خدا مى داند به كار بيفتد، در دنيايى كه به راستى بر روى انبارىاز باروت قرار گرفته و جرقهاى كافى است كه يك حريق جهانى به وجود بياورد،چه جاى خوشبينى به آينده است؟راسل در كتاب اميدهاى نو مىگويد: «زمان حاضر زمانى است كه در آن حس حيرت توام با ضعف و ناتوانى همه را فرا گرفته است.مىبينيم به طرف جنگى پيش مىرويم كه تقريبا هيچ كس خواهان آن نيست،جنگى كه همه مىدانيم قسمت اعظم نوع بشر را به ديار نيستى خواهد فرستاد.و با وجود اين مانند خرگوشى كه در برابر مارافسون شده باشد خيره خيره به خطر نگاه مىكنيم بدون آنكه بدانيم براى جلوگيرى از آن چه بايد كرد؟ در همه جا داستانهاى مخوف از بمب اتمى و هيدروژنى و شهرهاى با خاك يكسان شده و خيل قشون روس و قحطى و سبعيت و درنده خويى براى يكديگر نقل مىكنيم،ولى با اينكه عقل حكم مىكند كه از مشاهده چنين دورنمايى بر خود بلرزيم،چون جزئى از وجودمان از آن لذت مىبرد و شكافى عميق روح ما را به دو قسمت سالم و ناسالم تقسيم مىكند،براى جلوگيرى از بدبختى تصميم قاطعى نمىگيريم»(2) چه تصميمى؟مگر بشر قادر است چنين تصميمىبگيرد؟هم او مى گويد: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاريخى،طولانى، ولى نسبت به دورههاى زمين شناسى كوتاه است.تصور مىكنند انسان يك ميليون سال است كه به وجود آمدهاشخاصىهستند و از آن جمله اينشتاين كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طى كرده باشد ودر ظرف سنين معدودى موفق شود با مهارت شگرف علمى خود، خويشتن را نابود كند» انصافا اگر بر اساس علل مادى و ظاهرى قضاوت كنيم اين بدبينىها بسيار بجاست.فقط يك ايمان معنوى، ايمان به «امدادهاى غيبى» و اينكه «جهان را صاحبى باشدخدا نام» لازم است كه اين بدبينىها را زايل و تبديل به خوشبينى كند و بگويد بر عكس، سعادت بشريت، رفاه و كمال بشريت،زندگى انسانى و زندگى مقرون به عدل و آزادى و امن و خوشى بشر، در آينده است و انتظار بشر را مىكشد اگر اين بدبينى را بپذيريم واقعا مساله صورت عجيب و مضحكى به خود مىگيرد، مثل بشر مثل طفلى مىشود كه در اولين لحظهاى كه قادر مى شود چاقو به دست بگيردآن را به شكم خود مىزند، خودكشى مىكند و كوچكترين حظى از وجود خود نمىبرد.> مىگويند از عمر زمين سال.مىگويند اگر همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روى زمين به 1. در زمانى كه كتاب اميدهاى نو نوشته مىشد، غرب از روس وحشت داشت، اما اكنون عامل چين به ميان آمده و هر دواز آن مىترسند.مثل معروفى است در خراسان: «ديوانه بجه كه مست آمد» . اميدهاى نو، بخش سرگردانيهاى ما/ص 2 همان ماخذ، بخش تسلط بر طبيعت/ص 26. وجود آمده، كوچك كنيم و نسبت بگيريم، مثلا عمر زمين را يك سال فرض كنيم و نسبت بگيريم، هشت ماه از اين سال گذشته و اساسا جاندارى در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها به صورت ويروسها، باكتريها و موجودات تك سلولى به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است. دورهاى كه دوره تاريخى انسان به شمار مىرودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگى مىكرده استشصت ثانيه اخير آن است كه در اينشصت ثانيه اخير است كه استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندركار شده و تمدن عظيم و شگفت آور به وجود آمده است و انسان استعداد خود را كم و بيش به ظهور رسانده است.در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودنخود را به ثبوت رسانيده است.حالا اگر بنا باشد كه انسان به همين زودى با مهارت شگرف علمى خود، خود را نابود كندو اگر واقعا انسان با قدرت علمى خود گور خود را به دست خود كنده باشد و چند گامى بيشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنين خودكشى اجتماعى در انتظار بشر باشد بايد بگوييم خلقت اين موجود بسى بيهوده و عبث بوده است. آرى، يك نفر مادى مسلك مىتواند اين چنين فكركند ولى يك نفر تربيت شده در مكتب الهى اين طور فكر نمى كند، او مىگويد: ممكن نيست كه جهان به دست چند نفرديوانه ويران شود، او مى گويد: درست است كه جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولى خداوند همان طور كه درگذشته - البته در شعاع كوچكترى - اين معجزه را نشان داده، بر سر پيچهاى خطر بشر را يارى كرده و از آستين غيب مصلح ومنجى رسانده است، در اين شرايط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو رود، او مىگويد: كار جهان عبث نيست، او مى گويد: اگر چنان شودكه مادى مذهبان مى گويند و ظهور انسان در روى زمين مصداق مثل معروف عربىبشود: «ما ادرى اسلم ام ردع» ، يا مصداق سخن حافظ بشود كه: «راستى خاتم فيروزه بو اسحاقى خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود» ترجمه: نمىدانم موافقت استيا مخالفت(كنايه از بلا تكليفى).] حكمت و عنايت پروردگار منافى خواهد بود: اذ مقتضى الحكمة و العناية ايصال كل ممكن لغاية خير، عمر جهان به پايان نرسيده است، هنوز اولكار است، دولتى مقرون به عدل و عقل و حكمت و خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و وحدت عمومى وجهانى در انتظار بشريت است، دولتى كه در آن دولتحكومت با صالحين است و انتخاب اصلح به معنى واقعى در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزى خواهد رسيدو اشرقت الارض بنور ربها ، روزى كه «اذا قام القائم حكم بالعدل، ارتفع في ايامه الجور و امنتبه السبل، و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالى: و العاقبةللمتقين در آن روز به عدالتحكم شود و ستم براى هميشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمين بركات و استعدادهاىخود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيرى پيدا نشود كه مردم صدقات و زكواتخود را به او بدهند و اين است معنى سخن خدا: عاقبت از آن متقيان است. بجاى اينكه مايوسانه بنشينيم و بگوييم كاربشر تمام شده و بشر به دستخود گور خود را كنده و چند گامى بيشتر با آن فاصله ندارد و روزهاى خوش بشر دارد به پايان مىرسد، مىگوييم: باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايجسحر است همان طور كه ظهورهاى گذشته پس از سختيهايى بوده، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدتها خواهد بود.هميشه برقها در ظلمتها مى جهد. على(عليه السلام)اشاره به ظهور مهدى موعودمىكند و چنين مىفرمايد: شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حكمت، در مبحث غايت. زمر/69. اعراف/128. بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندكى تلخيص. حتى تقوم الحرب بكم على ساقباديا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو فى غد - و سياتى غد بما لا تعرفون - ياخذ الوالى من غيرها عمالها على مساوى اعمالهاو تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها فيريكم كيف عدل السيرة و يحيى ميت الكتاب و السنة جنگ قد علم خواهد كرد در حالى كه دندانهاىخود را نشان مىدهد.پستانهايش پر است و آماده است.شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چيزىظاهر خواهد كرد كه او را نمىشناسيد و انتظارش را نداريد - آن حاكم انقلابى هر يك از عمال حكومتهاى قبلى را به سزاى خويش خواهد رسانيد، زمين پارههاى جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براى او بيرون خواهد آورد و كليدهاى خودرا با تمكين به او تسليم خواهد كرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى چيست، و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد. على(عليه السلام)نيزاز يك آينده عبوس و خشمناك و جنگهاى وحشت زا ياد مىكند ولى على در پايان اين شب سيه يك سفيدى ميمونى را نويد مىدهد.قرآن كريم هم مىفرمايد: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون. ما از پيش اطلاع داده ايمكه وارث اصلى زمين، بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود(براىهميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواى نفس نخواهد بود). آرى، اين است فلسفه بزرگ مهدويت، در عين اينكه پيش بينى يك سلسله تكانهاى شديد و نابساماني ها و كشتارها و بى عدالتي هاست، پيش بينى يك آينده سعادتبخش و پيروزى كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، ايمان بر شك، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نويد و آرزوست. اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمةتعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها منالدعاة الى طاعتك و القادة الى سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة
پي نوشت :
1. نهج البلاغه، خطبه 136. 2. از فقرات دعاى افتتاح. استاد شهيد مرتضى مطهرى مجموعه آثار جلد 3 صفحه 356
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|