|
|
|
|
تاريخ خبر: يکشنبه29/8/1384
|
صحيفه پربرکت مرحوم ملا محمد تقي مجلسي(ره) مي فرمايد: « در اوايل بلوغ در پي کسب رضايت الهي بودم و هميشه به خاطر ياد او ناآرام بودم؛ تا آن که بين خواب و بيداري حضرت صاحب الزمان عليه السلام را ديدم که در مسجد جامع قديم اصفهان تشريف دارند.
به آن حضرت سلام کردم و خواستم پاي مبارکشان را ببوسم؛ ولي نگذاشتند و رفتند. پس دست مبارک حضرت را بوسيدم و مشکلاتي که داشتم؛ از ايشان پرسيدم. يکي از آنها اين بود که من در نماز وسوسه داشتم و هميشه با خود مي گفتم اينها آن نمازي که از من خواسته اند، نيست لذا دائماً مشغول قضا کردن آنها بودم و به همين دليل نماز شب خواندن برايم ميسر نمي شد.
در اين باره حکم را از استاد خود، شيخ بهايي(ره) پرسيدم. ايشان فرمود: يک نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد نماز شب بجا آور. من هم همين کار را مي کردم. در اين جا از حضرت حجت عليه السلام اين موضوع را پرسيدم فرمودند: « نماز شب بخوان و کار قبلي را ترک کن. »
مسائل ديگري هم پرسيدم که يادم نيست. آنگاه عرض کردم: مولاي جان، براي من امکان ندارد که هميشه به حضورتان مشرف شوم؛ لذا تقاضا دارم کتابي که هميشه به آن عمل کنم، عطا بفرماييد. فرمودند: کتابي به تو عطا کردم و آن را به مولا محمد تاج داده ام؛ برو و آن را از او بگير. من در همان عالم مکاشفه آن شخص را مي شناختم. از در مسجد، خارج شدم و به سمت دار بطيخ (محله اي است در اصفهان) رفتم وقتي به آن جا رسيدم مولا محمد تاج مرا ديد و گفت: حضرت صاحب الأمر عليه السلام تو را فرستاده اند؟ گفتم: آري. او از بغل خود کتاب کهنه اي بيرون آورد؛ آن را باز کردم و بوسيدم و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم و متوجه حضرت ولي عصر عليه السلام شدم. و در همين وقت به حال طبيعي برگشتم و ديدم کتاب در دست من نيست. به خاطر از دست دادن کتاب، تا طلوع فجر مشغول تضرع و گريه و ناله بودم. بعد از نماز و تعقيب، به دلم افتاده بود که مولا محمد تاج، همان شيخ بهايي است و اين که حضرت او را تاج ناميدند به خاطر معروفيت او در ميان علما است؛ لذا به سراغ ايشان رفتم. وقتي به محل تدريس او رسيدم، ديدم مشغول مقابله صحيفه کامله (سجاديه) هستند. ساعتي نشستم تا از کار مقابله فارغ شد. ظاهراً مشغول بحث و صحبت راجع به سند صحيفه سجاديه بودند؛ اما من متوجه اين مطلب نبوده و گريه مي کردم. نزد شيخ رفتم و خواب خود را به او گفتم و به خاطر از دست دادن کتاب گريه مي کردم.
شيخ فرمود: به تو بشارت مي دهم زيرا به علوم الهي و معارف يقيني خواهي رسيد. گرچه شيخ اين مطلب را فرمود اما قلب من آرام نشد. با حالت گريه و تفکر خارج شدم تا آن که به دلم افتاد به آن سمتي که در خواب ديده بودم، بروم. به آن جا رفتم وقتي به محله دار بطيخ که آن را در خواب ديده بودم، رسيدم، مرد صالحي را که اسمش آقا حسن تاج بود، ديدم همين که او را ديدم سلام کردم. گفت: فلاني، کتابهاي وقفي نزد من هست هر کس از طلاب که آنها را مي گيرد به شروط وقف عمل نمي کند؛ ولي تو عمل مي کني. بيا و به اين کتابها نگاهي بيانداز و هر کدام را احتياج داري، بردار. با او به کتابخانه اش رفتم و اولين کتابي که ايشان به من داد، کتابي بود که در خواب ديده بودم؛ يعني کتاب صحيفه سجاديه. شروع به گريه و ناله کردم و گفتم: همين براي من کافي است و نمي دانم خواب را براي او گفتم يا نه. بعد از آن به نزد شيخ بهايي آمده و نسخه خودم را با نسخه ايشان تطبيق و مقابله کردم. نسخه جناب شيخ مربوط به جدّ پدر او بود که ايشان از نسخه شهيد اول و او هم از نسخه عميدالرؤسا و ابن سکون برداشته بود. اين دو بزرگوار صحيفه خود را با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا با يک واسطه اخذ کرده بودند و نسخه اي که حضرت صاحب الأمر عليه السلام به من عطا فرمودند، از خط شهيد اول نوشته شده بود و حتي در مطالب حاشيه، کاملاً با هم موافقت داشتند. بعد از مقابله و تطبيق نسخه خودم، مردم نزد من آمده و شروع به مقابله نمودند و به برکت حضرت حجت عليه السلام، صحيفه کامله (سجاديه) در شهرها مخصوصاً اصفهان مثل آفتاب ظاهر شد و در هر خانه اي از آن استفاده مي شود، و خيلي از مردم صالح، و اهل دعا و حتي بسياري از ايشان، مستجاب الدعوه شدند. و اينها همه آثار معجزاتي از حضرت صاحب الامر عليه السلام است و آنچه خداي متعال از برکات صحيفه سجاديه به من عنايت فرمود، نمي توانم به شمار آورم. »
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|