|
|
|
|
تاريخ خبر: يکشنبه29/8/1384
|
دعاي فرج و گشايش امور ملا محمود عراقي (ره) در کتاب دارالسّلام مي فرمايد: « سال 1266، با امام جمعه تبريز، حاج ميرزا باقر تبريزي(ره)، در تهران بودم و در خانه آقا مهدي ملک التجار تبريزي منزل داشتيم. من مهمان امام جمعه بودم؛ ولي ايشان به خاطر اين که از طرف شاه اجازه نداشت به تبريز مراجعت کند و با من هم انسي داشت، مرا نزد خود نگه داشت و مخارج خورد و خوراکم را مي داد. من هم چون فکر نمي کردم مسافرت طول بکشد، تهيه نديده بودم و به همين جهت از نظر مخارج جانبي از قبيل حمام و امثال اينها در فشار بودم و چون کسي را هم نمي شناختم، نمي توانستم قرض بگيرم. روزي در ميان تالار حياط، با امام جمعه نشسته بودم. براي استراحت و نماز برخاستم و به اتاقي که در بالاي شاه نشين تالار واقع است، رفتم و مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شدم. بعد از نماز، در طاقچه اتاق کتابي ديدم. آن را برداشته و گشودم ديدم ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار است که در احوالات حضرت حجت عليه السلام مي باشد.
وقتي نظر کردم، قضيه ابي البغل کاتب در باب معجزات آن حضرت را ديده و خواندم. بعد از خواندن قضيه با خود گفتم: با اين حالت و شدتي که دارم، خوب است اين عمل را تجربه نمايم. برخاستم، نماز و دعا و سجده را بجا آوردم و از خداي متعال براي خود فرج را طلب کردم. بعد هم از غرفه پايين آمدم و در تالار نزد امام جمعه نشستم.
ناگاه مردي از در وارد شد و نامه اي به دست ايشان داد و دستمال سفيدي جلويش گذاشت. وقتي نامه را خواند آن را با دستمال به من داد و گفت: اينها مال تو مي باشد. ملاحظه کردم ديدم آقا علي اصغر تاجر تبريزي، که در سراي امير تجارتخانه داشت، بيست تومان پول در دستمال گذاشته و در نامه اي به امام جمعه نوشته که اين را به فلاني بدهيد. وقتي خوب دقت کردم، ديدم که از زمان تمام شدن دعا و استغاثه من، تا زمان ورود نامه و دستمال، بيشتر از آن که کسي از سراي امير بيست تومان بشمارد و نامه اي بنويسد و به اين جا بفرستد، وقت نگذشته بود. جريان را که ديدم تعجب کردم و سبحان الله گويان خنديدم. امام جمعه از علت تعجب من پرسيد. واقعه را براي او نقل کردم. گفت: سبحان الله پس من هم براي فرج خود اين کار را انجام دهم. گفتم: زود برخيز. او هم برخاست و به همان اتاق رفت. نماز ظهر و عصر را خواند و بعد از نماز، عمل مذکور را انجام داد. خيلي نگذشت؛ اميري را که سبب احضار او به تهران شده بود، ذليل و معزول کرده و به کاشان فرستادند و شاه به عنوان عذرخواهي نزد امام جمعه آمد و ايشان را با احترام به تبريز برگردانيد. بعد از آن، اين عمل را ذخيره کردم و در مواقع شدت و حاجت به کار مي بردم و آثار سريع و غريبي مشاهده مي نمودم.
از جمله اين که: « سالي در نجف اشرف مرض وباي شديدي آمد بعضي از مردم را هلاک و بعضي ديگر را مضطرب کرده بود. وقتي اين وضع را ديدم از دروازه کوچک شهر نجف بيرون رفتم و در خارج دروازه، اين عمل را تنها بجا آوردم و رفع وبا را از خدا خواستم. روز بعد به آشنايان خبر دادم که وبا رفع شد. گفتند: از کجا مي گويي؟ گفتم: دليلش را نمي گويم؛ اما تحقيق کنيد، اگر از ديشب به بعد کسي مبتلا نشده باشد، راست است. گفتند: فلان و فلان امشب وبا گرفته اند. گفتم: نبايد اين طور باشد؛ بلکه بايد پيش از ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد. وقتي تحقيق نمودند همان طور بود که من گفته بودم و بعد از آن، ديگر مرض در آن سال ديده نشد و مردم آسوده شدند؛ ولي علت را ندانستند. و نيز مکرر اتفاق افتاده است که برادراني را در شدت ديده ام و به اين عمل واداشته ام و آنها سريعاً به فرج رسيده اند. حتي يک روز در منزل يکي از برادران بودم. آن جا بر شدت و مشکلاتش مطلع شدم.
اين عمل را به او تعليم نموده، به منزل آمدم. بعد از مدتي صداي در بلند شد ديدم همان مرد است و مي گويد: از برکت دعاي فرج، براي من فرجي حاصل شد و پولي رسيد تو هم هر قدر لازم داري بردار. گفتم: من از برکت اين عمل به چيزي احتياج ندارم؛ اما بگو ببينم جريان چيست؟ گفت: من بعد از رفتن تو، به حرم آقا اميرالمومنين عليه السلام مشرف شدم و اين عمل را بجا آوردم. وقتي بيرون آمدم، در ميان ايوان مطهر کسي به من برخورد و آن قدري که نياز داشتم در دست من پول نهاد و رفت. خلاصه من از اين عمل آثار سريعي ديده ام اما در غير موارد حاجت و اضطرار به کسي نداده و به کار نبرده ام؛ زيرا از اينکه آن بزرگوار عجل الله تعالي فرجه الشريف اين دعا را دعاي فرج ناميده اند، معلوم مي شود که در وقت فشار و شدت اثر مي نمايد. »
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|