|
|
|
|
تاريخ خبر: يکشنبه29/8/1384
|
عنايت حضرت حجت(عج) در مکه حجت الاسلام محمد ارگاني در مورد توسلشان به حضرت در مکه معظمه اينطور مرقوم فرمودند: « در سال 63-62 که به مکه معظمه مشرف بودم، مکان ما ايرانيان در عزيزيه چهار مکه بود. بر حسب اتفاق، شب هشتم ذي الحجة الحرام آن سال مصادف با شب جمعه بود، با آقاي ربيعي مدير کاروان خوزستان وعده گذاشتم که: حجاج را حوالي ساعت يک بعد از نيمه شب جمعه به طرف عرفه حرکت دهيم. وقت را غنيمت شمرده به آقاي ربيعي گفتم: « به مسجد الحرام مشرف مي شوم؛ مواظب حجاج باش که متفرق نشوند. » بر حسب اتفاق در شب و روز عرفه در شهر مکه ماشين عمومي براي مسافرين خيلي کم پيدا مي شود. به هر نحوي که ميسر بود با پرداخت پنج ريال سعودي به مسجدالحرام مشرف شدم. بعد از نماز تحيت روبروي ناودان طلا، آقايي از اهل علم را در حالتي خاص، مشغول دعاي کميل ديدم، وي حالي پيدا کرده بود در کنارش نشستم و استماع دعاي کميل نمودم تا به پايان رسيد. تصميم گرفتم به نيابت حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) هفت بار طواف مستحبي بجا آورم بعد از فراغ و نماز آن وارد حجر اسماعيل شدم و پس از راز و نياز در حجر اسماعيل روبروي ناودان طلا به نماز مشغول گرديدم بعد از پايان نماز شب يکباره به فکر فرو رفتم که، ساعت چند است؟ متوجه شدم بعد از نيمه شب است. سخت مضطرب و ناراحت شدم که قدري دير کرده ام.
از مسجد الحرام بيرون آمدم و سوار ماشين بليزر که آماده حرکت بود شدم، تا مرا به عزيزيه چهار برساند از قضا ماشين هنگامي که، به پل نزديک به عزيزيه چهار رسيد؛ پليس سعودي نگذاشت از بالاي پل رد شويم ناچاراً از راه ديگري راننده ماشين حرکت کرد، يک وقت متوجه شدم که مرا به مني آورده، به راننده گفتم: « من روحاني کاروانم و بايد به عزيزيه چهار برسم. » قبول کرد و گفت: « ترا به عزيزيه خواهم برد ». از مني به طرف مکه حرکت کرديم پليس سعودي از پيش روي ما، مانع شد ناگاه متوجه شدم مرا به عرفه آورده، خيلي مضطرب و ناراحت شدم. مجدداً ملتمسانه از راننده خواهش کردم که مرا به مکه برساند. باز ديدم، در مني هستيم. خلاصه، پليس جلوي راننده را گرفت و هر چه تلاش و خواهش نموديم پليس به ما اجازه حرکت از راههاي مشخص را نمي داد که به مکه بياييم.
راننده بليزر عصباني شد و رو به من کرد و به زبان عربي با نهايت بي توجهي و بي رغبتي گفت: «اطلع» يعني: از ماشين خارج شو. در اين موقع بود که از احساس مسئوليت و اينکه بايد زائرين کاروان را به عرفه حرکت دهم، و راهي جز تسليم و بيرون آمدن از ماشين برايم نمانده بود، با دلي شکسته و مضطربانه عرض کردم: « يا ابا صالح ادرکني » آقا امام زمان، ترا به جان مادرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ قسمت مي دهم که آبرويم را حفظ فرما و خودت برايم چاره اي بفرما ».
از ماشين بليزر بيرون آمدم بعد از چند قدمي که بي اختيار راه مي رفتم، ملاحظه کردم در مجاورت خانه و محل سکونتمان در عزيزيه چهار هستم.
از فرط خوشحالي و اين همه رنج و ناراحتي، باورم نمي شد که اين خودم باشم، ناگهان ديدم مقابل درب کاروان، آقاي ربيعي ايستاده، و تازه از خواب بيدار شده است. به من گفت: «کجا بودي؟» گفتم: « از مسجدالحرام برمي گردم. » گفت: « خيلي خوشحالي. » گفتم: «آري.» جريان را به ايشان گفتم و کليه ماوقع را تعريف نمودم.
پس از تجديد وضو، همان ساعت، حجاج کاروان را به طرف عرفه حرکت دادم و بحمدالله و المنه تا صبح در سرزمين عرفات به دعاهاي وارده و مناجات با خداوند متعال مشغول راز و نياز بودم. خداوند متعال هميشه ما بندگانش را مورد لطف قرار بدهد و آقا و مولايمان حضرت بقية الله را به فريادمان برساند. اين بود مجمل و خلاصه اي از ماوقع آن شب. والسلام عليکم : محمد ارگاني 4/2/71 »
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|