|
|
|
|
تاريخ خبر: يکشنبه29/8/1384
|
توسل و قضا و قدر الهي جناب آقا ميرزا عبدالرزاق حائري مي نويسد: « همسر مرحومه ام، از ماه مبارک رمضان سال 1362 قمري، در همدان مريض شد و مرض او منجر به امراض ديگر گرديد. براي معالجه به تمامي اطباء و دکترهاي درجه يک ايراني و خارجي و متخصصين مراجعه کرديم و از داروهاي مختلف که معمولاً با قيمتهاي گزاف تهيه مي شد، استفاده نموديم. در مدت مرض و معالجه با آن داروها که تقريباً هفت ماه طول کشيد، معمولاً معالجه با دعاهاي مجرب و ختومات معتبر و انواع توسلات و استشفاء به تربت امام حسين عليه السلام و حتي به تربت قبر مطهر که از طريق مخصوصي به دست آمده بود، نيز همراه بود. از جمله آنها که مخصوصاً با حال تضرع و توجه و گريه انجام مي شد، توسل به حضرت ولي عصر روحي فداه بود. به ايشان عريضه اي نوشتم و دو رکعت نماز خوانده و زيارت "سلام الله الکامل التام ..." ( اين استغاثه در مفاتيح الجنان بطور کامل ذکر شده است. ) را در روز جمعه انجام دادم، اما با همه اين احوال، مرض و درد آن مرحومه شب و روز شديدتر مي شد به طوري که در اواخر از شدت درد، در سختي زياد و فريادزدن بود و هر غذايي حتي نصف استکان آب جوجه را استفراغ مي کرد و ديگر راضي به مرگ خود شده بود و مکرر التماس مي کرد، شکم مرا پاره کنيد من که هر ساعت با اين درد جان مي دهم.
بالاخره يا خوب مي شوم با مي ميرم و لااقل از درد آسوده مي شوم؛ چون شکم، ورم فوق العاده اي داشت و حتي بستگان و دوستان هم به آنچه خودش مي گفت راضي شده بودند. حال من هم طوري بود که آنها رقت مي کردند. بالاخره کار به جايي رسيد که از حضرت حجت ارواحنا فداه گله مند شدم و حتي به خاطر توسل يکي از دوستان در همان ايام به آن حضرت و اثر ديدن فوري او، از ايشان قهر کردم و گله ام اين بود که يا حجت الله اگر مرض حتمي و شفايش امکان پذير نيست، يک طوري به من بفهمانيد. شما به اين روسياه اعتناي سگ هم نمي فرماييد، والا مطلب را مي فهمانديد.
در شدت مرض و درد، شب چهارشنبه يازدهم ربيع الثاني، مريض از دنيا رفت. من در آن وقت نتوانستم کنار او باشم؛ ولي بعضي از زنهاي مورد اعتماد گفتند: خودش در حالي که قبلاً زبان او از تکلم بسته شده بود، زبان باز کرد و شهادتين گفت و عرضه داشت: اي کننده در خيبر، به فريادم برس و جان را تسليم کرد.
من حتي از کثرت اندوه نتوانستم به غسالخانه بروم. بالاخره اينها گذشت. روز ختم فاتحه آن مرحومه در مسجدي (مسجد محله حاجي) که نماز مي خوانم، سيد بزرگواري از شاگردان و مخصوصين خودم، به نام آقا ميرعظيم، در مجلس گفتند: ديشب، شب پنج شنبه دوازدهم ربيع الثاني، حضرت حجت عصر عليه السلام را در خواب ديدم و به حضورشان شرفياب شدم.
حضرت اين لفظ را بدون کم و زياد، فرمودند: « برويم تسليت ميرزا عبدالرزاق. » و بعد هم چيزهايي مرحمت نمودند که مربوط به اين موضوع نيست.
وقتي که اين سيد جليل خواب را براي من نقل کرد، بي اختيار و به سختي به سر خود زدم و از جسارتي که عرض کرده بودم (گله کردن از حضرت)، خيلي خجالت کشيدم. من چه قابليتي دارم که آن حضرت به تسليت اين سگ روسياه خود بيايند.
به هر حال اثر تسليت حضرت به خوبي ظاهر گشت و اندوهم که فوق طاعت بود، نسبتاً کم و آرام شد و به نظرم رسيد که با اين فرمايش، هم جواب عريضه ام را داده اند و بنده روسياه خود را از گله و قهر بيرون آوردند و هم به من فهماندند که مقدرات حتمي، قابل تغيير نيست و هم بر يقينم افزودند. »
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|