|
|
|
|
تاريخ خبر: شنبه28/8/1384
|
تاريخ پس از ظهور شهيد سيدمحمد صدر شايد جالب باشد كه پژوهندهاى بخواهد با پرداختن به مسائل فرا طبيعى تاريخ آينده بشريت را در سطورى چند بنگارد.امّا در نظر بسيارى از مردم، اين تاريخ، چيزى فراتر از نقل مجموعهاى از پيشبينيهاى بىپايه و اساس نيست. و چه چيزى بدتر از اين كه پيشبينيهاى آن شخص، دروغ از آب درآيد و سستى انديشههايش بر ملا گردد. در اين صورت شايد بهتر باشد كه آن پژوهنده از چنين تاريخنگارىاى صرف نظر نمايد و زنجيره حوادث روزگار را به دست سرنوشت بسپارد و گمان مبرد كه مىتواند از وقايع آينده پرده بردارد و يا به عالم غيب نظر افكند. از سويى ديگر اين امكان نيز وجود دارد كه يأس و نااميدى از فراچنگ آمدن وقايع آينده را از فكر و ذهن زدود و در راه شناخت آن، با جديّت قدم برداشت. اين در حالى است كه مىدانيم اين تلاش اگر چه در حقيقت روايتگر وقايعى است كه تا به حال اتفاق نيفتاده و تنها »آينده« است كه مىتواند آن را آشكار سازد و عيان نمايد ولى هرگز مدعى شناخت عالم غيب نمىباشد؛ همچنانكه پيشبينى صرفى كه پايه و اساسى هم ندارد، نيست. براى توضيح بيشتر اين ديدگاه، آن را از جهات متعدد بررسى مىكنيم: الف) اهميت موضوع؛ ب) روش استدلال؛ ج) مشكلات موجود در اين مبحث؛ د) راههاى خارج شدن از اين مشكلات؛ ه’) ترتيب بخشها و فصلهاى اين كتاب.
الف) اهميت موضوع اين موضوع (تاريخ آينده جهان)، اهميت خود را وامدار اهميت بحث درباره امام مهدى(ع) است؛ زيرا اين تاريخ (تاريخ آينده جهان) يكى از شاخههاى مباحث مهدويت است. اساس شكلگيرى انديشه مهدويت در نزد معتقدان به آن، چنين است كه امام مهدى(ع) يگانه مصلح عالم در روزگاران آينده است و هموست كه بساط ظلم را برمىچيند و طومار تاريكى را در هم مىپيچد و نور و سرور را به اهل زمين ارزانى مىدارد. در نتيجه سزاوار است كه هر فردى براى شناخت رفتارها و اقدامات اين مصلح بزرگ در »روز موعود« و نيز روشها و سياستهايش در تدبير و رهبرى قيام جهانى، مشتاقانه قدم بردارد. اينجا دهها پرسش در برابر ما و هر كسى كه با زندگى پيچيده و مدرن عصر جديد مواجه است، قد علم مىكند. آيا امام مهدى(ع) همين تشكيلات و سازماندهى را با همه قلمروهاى متفاوتش خواهد پذيرفت يا آنكه او براى جهان، چهرهاى ديگر را ترسيم خواهد نمود و از نو عالمى ديگر خواهد ساخت؟ هرگاه اين بررسيها بتواند، برخى از گرههاى بحث را بگشايد و به تعدادى از اين پرسشها، پاسخ دهد، ما به خواسته خويش رسيدهايم. در اين صورت، سخن از »تاريخ پس از ظهور«، يعنى: 1- آگاه شدن از روز اصلاح جهان به دست امام منتظر(ع) و اين نيز يعنى پرداختن به نتايج نهايى كه انديشه مهدويت، عهدهدار تحقق بخشيدن به آنهاست؛ 2- شرح و توصيف زندگى انسان نمونه و آرمانى در آينده نيكى كه در انتظار اوست. ايمان و باور ويژه به نظريه مهدويت - همچون اعتقاد شيعه به غيبت طولانى براى مهدى موعود(ع) - پيش شرط مطالعه و پژوهش در اين تاريخ نيست؛ زيرا مىتوان تصور كرد كه امام(ع) به وظايف خود پس از ظهور عمل كنند، چه پيش از آن غايب بوده باشند و چه نباشند.1 از اينروست كه ثمرات اين بحث، شامل همه مسلمانانى مىشود كه به انديشه مهدويت - به شكل عام - ايمان دارند؛ بلكه حتى نسبت به غير مسلمانانى كه منتظر منجى جهانىاند، تأثير قابل ملاحظهاى دارد. از زاويهاى ديگر، اهميت اين بحث در آنجا آشكار مىشود كه ما تلاش كنيم هر آنچه را كه در مورد حوادث و اتفاقات روز ظهور و پس از آن گفته شده يا مىشود از افسانهها و خرافات پاكسازى شود، همچنين كوشش نماييم كه تنها به مطالبى كه با دليل به اثبات رسيده، اكتفا و سخنان بىپايه و اساس را ردّ كنيم. همچنين ثمره اين بحث در موضوع ارتباط محكم بين روز موعود و اهداف بزرگى كه عالم و آدم براى آنها آفريد شده است آشكار مىگردد؛ همان اهدافى كه كاروان انبيا، اوليا، شهدا و همه مصلحان در طول تاريخ، موظف به حركت در آن مسير هستند. پس از اين، روشن خواهد شد كه روز ظهور، يك امر تصادفى و غير منتظره و يا يك تقدير كور و بدون برنامه قبلى نيست بلكه نتيجه طبيعى اراده پروردگار در برنامه كلى خويش است كه در مقدمه چينى آن، انبيا مشاركت كرده و به خاطر آن، اديان الهى را تبليغ نموده و در راهش فداكارى و جانفشانى كردهاند. ثمره ديگر اين بحث آن است كه شخص مىتواند پس از آگاهى از اين تاريخ، در مورد ويژگيهاى امام مهدى(ع) و اقداماتش در هنگام ظهور به اندازه كافى بينديشد و دريابد كه آيا آن كسى كه ادعاى مهدويت دارد، همان مهدى موعود و رهبر قيام جهانى است و يا مردى دروغگو و باطل انديش است. چون ممكن است كسى در طول زندگى يا در مطالعات تاريخىاش، با ادعّاهاى متعدد مهدويت روبرو شود؛ دراين صورت اگر اين شخص از كسانى باشد كه انديشه مهدويت را به طور كلى و اجمالى قبول دارد و نه دقيق و جزء به جزء، در ابتداى امر درمىماند كه آن ادّعا را راست بداند و يا دروغ بپندارد در نتيجه نخواهد دانست كه آيا او همان مهدى منتظر است يا خير. اگر چه انديشه اسلامى از طريق برهان كلامى، مىتواند اين مشكل را حلّ كند ولى ما مىتوانيم با چشمپوشى از اين شيوه، اين مشكل را از راه استدلال تاريخى حلّ كنيم. اين امر با تلاش براى تطبيق ويژگيهايى كه از نظر تاريخى براى امام(ع) ثابت شده بر هر شخصى كه ادعاى مهدويت دارد، امكانپذير است. در نتيجه اگر آن ويژگيها بر آن فرد تطبيق كرد، او همان مهدى موعود است. حقيقتاً جاى تأسف است كه كسى مهدى موعود واقعى باشد امّا افراد نتوانند او رابشناسند يا آنكه كسى به دروغ ادّعاى آن را بكند امّا ديگران نتوانند دروغگو بودنش رادريابند، و به دليل پيروى از او به بيراهه كشيده شوند. در نتيجه بايد هر فردى، معيار و محكى عقيدتى و ملاك و ميزانى تاريخى داشته باشد كه بتواند به وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهد. اسلام هر دو معيار عقيدتى و تاريخى را در اختيار ما قرار داده است امّا آنچه كه محلّ بحث ماست، همان معيار و ميزان تاريخى است. اينها برخى از ثمرات اين بحث است كه بهدليل اهميت بالاى آن، شايستگى دارد كه بهعنوان شاخهاى از معارف اسلامى و رشتهاى از رشتههاى علوم انسانى مطرح گردد.
ب) روش استدلال روش استدلال در اين مباحث، تابعى است از نتايجى كه مىخواهيم به آنها برسيم. ما بايد آن نتايج و نيز محل احتياج به آنها را بشناسيم تا آنكه استدلالهايى مناسب با آن نتايج را سامان دهيم. ذيلاً تقسيمات سه گانهاى را براى آن نتايج مىآوريم: 1. تقسيم از نظر جهتگيرى انديشه مهدويت؛ يعنى مشخص كردن مصلح منتظر در نظر فرد. اين جهتگيريها داراى سه عرصه اصلى است: 1-1. آن مصلح منتظرى كه غيرمسلمانان (مسيحيان، يهوديان، هندوان و...) با وجود اختلافشان در مورد شخص او و ويژگيهايش، بدان معتقدند. 2-1. آن مصلح منتظرى كه همه مسلمانان باورش دارند. او مردى است كه لقبش، مهدى است؛ در زمان خويش به دنيا خواهد آمد و زمين را از قسط و عدل مىآكند پس از آنكه از ستم و بيداد پر شده باشد. 3-1. آن مصلح منتظرى كه اماميه چشم به راه اويند؛ او امام محمدبن الحسن بن على(ع) است كه ظهور خواهد كرد و زمين را از قسط و عدل لبريز مىنمايد پس از آنكه از ستم و جور آكنده شده باشد. اين عرصههاى سه گانه در جوهر خويش، يكى هستند و اشاره به مفهوم واحدى دارند كه در برنامه كلى الهى مندرج است؛ اديان گذشته به آن بشارت دادهاند و اسلام آن را تأييد كرده است. البته اختلاف آنها ناشى از شرايط خاصى است كه نوعى ارتباط با تربيت فكرى بشر دارد. در هرحال، سزاست كه در استدلال بر وقايع آينده از اصول مشترك و مسلّم در بين عرصههاى سه گانه بهره ببريم تا آنكه سخن ما براى آنها تا حد امكان، صحيح و قابل قبول باشد. البته تا حد زيادى، شناخت اصول مشتركى كه بيانگر مفهوم كلى مهدويت باشد، مشكل مىباشد و اين به دليل عدم توافق بر امور مشتركى است كه بتوان بحث را از آنجا آغاز كرد. با اين حساب، بحث از جزئيات حوادث روز موعود و اقداماتى كه پيشواى منتظر به آن دست خواهد زد، نشدنى است و در نهايت آنچه به طور اجمال مىتوان شناخت و برآن توافق كرد، همان پياده كردن عدالت برزمين است. آرى، اگر فقط به ديدگاه يهود و نصارى و اسلام در مورد مصلح منتظر بسنده كنيم، مىتوان از برخى اصول مشترك و مورد توافق آغاز كرد و به بعضى جزئيات وقايع روز موعود نيز رسيد؛ مانند آنكه: در احاديث اسلامى آمده است كه در آن روز، مسيح(ع) فرود مىآيد. اما از رهگذر عرصههاى دوم و سوم مىتوان به جزئيات حوادث روز موعود، استدلال نمود و به اصول مشترك بسيارى دست يافت. در اين استدلالها، منبع مورد توافق عبارت است از: آيات قرآن كريم كه وعده روزى را دادهاند كه اسلام عدالت محور، پياده خواهد شد و نيز رواياتى كه مورد پذيرش اماميه و غيراماميه است. (البته درباره آن رواياتى كه مختص هر فرقه است، پس از اين سخن خواهيم گفت). خوب است يادآورى كنيم كه اخبار اماميه، بسيار بيشتر از روايات غير اماميه، به نقل حوادث تاريخى پس از ظهور پرداخته است. به ويژه آنجا كه از امام مهدى(ع) و ياران و اقدامات آن حضرت ياد مىكنند. گرچه در اخبار غيراماميه هم در مورد مسيح(ع)، دجال و علائم قيامت فراوان سخن رفته است. 2. تقسيم از لحاظ مقدار حوادثى كه به دنبال دستيابى به آن و اثبات تاريخىاش هستيم. اگر ما در پى اطلاع يافتن از كليات و نيز جزئيات تاريخ پس از ظهور و ذكر وقايع آن و سخنان افراد آن دوره باشيم، بايد گفت اين خواستهاى است غيرممكن كه فراراهش بنبست قرار دارد؛ زيرا در رواياتى كه در مورد تاريخ پس از ظهور نقل شده، رخنه و گسستهاى وسيعى وجود دارد. البته پرداختن به آن جزئيات، نه اهميتى و نه مصلحتى براى اين زمان (كه زمان پيش از ظهور است) دارد و تنها آينده است كه ظرف تحقق آن مىباشد و خداوند بر ايجاد آن تواناست. در نتيجه تحقق هر كدام از ثمرات بحث از تاريخ پس از ظهور، منوط به امثال اين جزئيات نيست بلكه صرفاً در مورد آنها، شناخت انديشههاى عمومى و وقايع مهم در آن دوره كه در روايات آمده، به صورتى كه امكان اثبات تاريخىاش باشد، كفايت مىكند. از اين رو نمىتوان از پژوهشگر تاريخ پس از ظهور، انتظار داشته باشيم، بيش از اين وارد جزئيات شود؛ زيرا او به مقتضاى نوع كار و منابعى كه در دسترس دارد، تنها مىتواند به انديشههاى عمومى و وقايع مهم بپردازد. ج) تقسيم از جهت آنچه كه ما از لحاظ اثبات تاريخى به دنبال آن هستيم. گاهى ما در پى حصول اطمينان از وجود حادثه مشخصى هستيم و گاهى نيز به روايات معمولى براى اثبات وجود آن حادثه معين بسنده مىكنيم. بدين جهت، براى ما دو موضع وجود دارد: موضع اول: هنگامى است كه بخواهيم از وجود حادثه معينى كه زمان وقوع آن پس از ظهور است، اطمينان حاصل كنيم. در اين صورت مىتوانيم به منابع زير اعتماد نماييم: 1. قرآن كريم كه ظاهر برخى آيات آن به روشنى بر ويژگيهاى عدالت اسلامى و خيراتى كه در صورت پياده شدن احكام اسلامى به بشريت مىرسد، دلالت مىكند. 2. روايات متعددى كه همه يك حادثه معيّن را نقل مىكنند به طورى كه يكى بر ديگرى قرينه مىباشد و آن را تصديق مىكند به طورى كه در مجموع، موجب اثبات تاريخى در هر زمينه معمولى از زمينههاى تاريخ مىباشد. 3. اخبارى كه شيعه و سنّى روايت كردهاند به شرط آنكه بر نقل يك حادثه معيّن توافق داشته باشند. هرچند تعداد اين روايات كم باشد؛ چون همين تعداد كم هم در اثبات آن حادثه معيّن، كافى است. شرايط روايت و راويان در هر مذهبى، ويژه همان مذهب است، و همين امر باعث اختلاف در نقل روايت مىشود؛ در نتيجه هنگامى كه آنها برنقل مضمون يك روايت واحد، توافق نمايند، تا حدّ بسيار زيادى از خطا واشتباه دور خواهيم ماند. 4. خبرى كه قواعد و اصول اسلامى آن را تأييد مىكند و در نتيجه براى اثبات تاريخى كافى مىباشد. مانند اخبارى كه مىگويد امام مهدى(ع) اسلام رإ؛7 2همانطور كه پيامبر(ص) آورده، پياده خواهد نمود. در نتيجه، اين روايت و امثال آن، مطابق نظر اسلامى است كه آموزههايش تا نهايت دنيا، برقرار و مستمّر مىباشد. 5. اصول كلّى اسلامى كه بر اساس آنها در علومى همچون: كلام، فقه و ... استدلال مىشود. حال اگر اين قواعد در محل خودش اثبات شود، براساس آن مىتوان به نتايجى رسيد. مانند: »قاعدهاى كه صدور حكم قضايى را تنها پس از استماع سخن شهود وارائه ادله - در صورت موجود بودن آنها - جايز مىداند« كه بر اين اساس، رواياتى كه مىگويد: امام مهدى(ع) بدون استماع سخن شهود و ارائه ادلّه، قضاوت مىكند، ردّ مىشود. همچنانكه توضيح اين مطلب پس از اين خواهد آمد. در نتيجه هرگاه منابع فوق، بههمراه نتايجش گرد هم آيند، طرح كلى ما درباره تاريخ پس از ظهور كامل مىگردد؛ زيرا بدين وسيله خواهيم توانست هر آنچه را كه در دوره ظهور، مهم و قابل توجه است اثبات كنيم. نهايتاً بخشى از جزئيات حوادث روز موعود باقى مىماند كه در موضع دوم اثبات مىشود؛ زيرا منابع پيش گفته در موضع اول، قادر به اثبات آنها نيستند. موضع دوم: هنگامى است كه بخواهيم براى اثبات يك مسأله تاريخى به طور معمول به خبر واحد بسنده كنيم. اين همان راهى است كه براى فهم شمارى از جزئيات به آن نيازمنديم؛2 گرچه ارزش اين اثبات؛ بيشتر از ارزش خبر واحد نخواهد شد. براين مبنا خواهيم توانست، برخى منابع را بپذيريم و برخى ديگر را ردّ كنيم. امّا منابعى كه آنها را مىپذيريم: 1. خبر واحدى كه قرينههاى اندكى آن را تأييد مىكند؛ قراين حاليه، يا وجود دو روايت با يك مضمون، يا وجود دو سند براى يك روايت كه يكى از آن دو قرينهاى است بر درستى ديگرى. 2. خبر واحدى كه به عنوان اثبات كننده حكمى شرعى، معمولاً در فقه پذيرفته مىشود و آن خبرى است كه از طريق عدهاى از راويان مورد وثوق، به نخستين راوى مىرسد. در نتيجه مىتوان آن را به لحاظ موضع دوم، اثباتى كافى به حساب آورد، حتى اگر قرينهاى هم بر راست بودن آن وجود نداشته باشد. و اما منابعى كه آنها را نمىپذيريم: 1. خبرى كه اصول كلى اسلامى، آن را ردّ مىكند، خواه خبر واحد باشد و خواه خبر غير واحد؛ خواه برگرفته از قرآن كريم باشد، خواه برآمده از سنّت و خواه از غير آن دو. 2. خبرى كه برايش معارضى يافت شود و اين هنگامى است كه ما دو خبر داشته باشيم كه يك واقعه را به دو صورت متفاوت و يا متضاد نقل كرده باشند. در اين گونه موارد اگر يكى از دو خبر معارض، بر ديگرى رجحان داشته باشد (مانند آنكه مستفيض باشد يا با اصول كلى اسلام يا شواهد ديگر موافق باشد) آن را مىپذيريم و ديگرى را رها مىكنيم و اگر در هيچيك از دو خبر معارض، رجحانى نباشد، هر دو خبر از ارزش اثباتگرى تاريخى ساقط مىشوند.3 3. منبعى كه نه تأييد مىشود و نه ردّ؛ مانند خبرى كه راويانش مورد وثوق نيستند و محتواى آن نيز ارتباطى مستقيم با اصول كلى اسلام ندارد تا بر درستى يا نادرستى آن گواهى داد. در نتيجه، چنين منبعى صلاحيت اثبات تاريخى راندارد. با رد اين منابع سه گانه، مىتوان ملاحظه نمود كه روايات بيان كننده وقايع روز موعود، از هرگونه دستبرد، توهم و يا افسانه پردازى كه ممكن است به آنها راه بيابد، پالايش شده است. بدين ترتيب، منابع مورد اتكاى ما در كمال وضوح و روشنى خواهد بود و مىتوان از آنها براى عرضه تفكر مهدويت در جهان استفاده كرد.
ج) مشكلات موجود در اين مبحث اين مشكلات از جمله اقتضائات مبحث تاريخ پس از ظهور است. البته در اينجا بايد آن مشكلاتى را كه به طور كلى به تاريخ غيبت برمىگردد4 و نيز آن مشكلاتى كه به طور خاص به روايات وارد شده درباره امام مهدى(ع) برمىگردد،5 استثنا كنيم؛ زيرا در جاى خود به آنها پرداختهايم. در اينجا فقط به طرح مشكلاتى كه مختص به تاريخ پس از ظهور است، بسنده مىكنيم. در مقام مقايسه مىتوان گفت كه اين مشكلات، گاه در عنوان با آن مشكلات ديگر، يكى است ولى از لحاظ ساختار و ارزش متفاوت مىباشد. اين مشكلات را مىتوان چنين فهرست نمود: مشكل اول: نمادين و رمزى بودن روايات نقل شده درباره حوادث آينده در بسيارى از موارد به ويژه در رواياتى كه به شخص امام مربوط مىشود؛ مانند اين روايت: »هنگامى كه [امام مهدى(ع)] پرچمش را حركت مىدهد، شرق و غرب عالم براى او روشن مىشود« يا اين روايت كه: »[امام مهدى(ع)] دستش را بر سر مردم مىنهد و عقول آنها را كامل مىنمايد« و يا اين حديث كه »پرچمش از پنبه و كتان نيست بلكه برگى از برگهاى [درختان] بهشتى است« و تعابيرى از اين قبيل. مراد اين روايات، حقايق نابى است كه الفاظ آن در معانى متعارف خود، بهكار نرفته است.6 مشكل دوم: كلّى گويى عمدى در روايات و سكوت درباره برخى از سخنان و كارهايى كه پس از ظهور اتفاق خواهد افتاد به طورى كه معلوم است گوينده معصوم(ع) عمداً برخى حقايق درباره محتواى سخنان امام مهدى(ع) را در ابتداى ظهورش در مسجدالحرام نياورده است و يا خاموشى روايات درباره مضمون سخنان آن حضرت به هنگام ورود به عراق در مسجد كوفه؛ و همچنين سكوت آنها در مورد بسيارى از مواعظ آن امام و نيز روشهاى آزمايش يارانش. بلكه تنها فرمودهاند: »من درباره آنچه او [امام مهدى(ع)] به مردم مىگويد، داناترم.« اما اين كه امام مهدى(ع) به مردم چه مىگويند راهى به دانستنش نيست. مانند اين روايت است، رواياتى كه درباره ياران امام مهدى(ع) وارد شده است. معصوم(ع) مىفرمايد: »...و من نام آنها و پدرانشان را مىدانم...«. اما حتى نام يك نفرشان را هم نمىبرد. مشكل سوم: وجود رخنه و فضاهاى خالى در روايات و عدم رعايت زنجيره حوادث. اين اشكال اگر چه ويژه تاريخ پس از ظهور نيست ولى در اين تاريخ، نمود و حضور بيشترى دارد. در نتيجه، رعايت زنجيره زمانى شمارى از حوادث، تقريباً ناممكن است. همچنان كه بسيارى از اقدامات مهمى كه پس از ظهور انجام خواهد گرفت، به طوركلى مسكوت مانده است. قابل ملاحظه اينكه به هر مقدار كه از آغاز ظهور دور مىشويم، وقايع نقل شده در اخبار، كمتر مىشود و رخنه و گسست بين روايات افزون مىگردد؛ علاوه بر آنكه بيان رمزى و كلّى گويى نيز زياد مىشود. در نتيجه مشكلاتى كه بيان شد، ملاحظه مىكنيم حوادثى كه كمى قبل و بعد از ظهور رخ مىدهد، در حجم فراوانى از روايات به ما رسيده است؛ اما در دوره زمانى پس از آن، غير از حوادث پراكنده و سخنان متفرقى كه ترتيب هم ندارند، حديثى نقل نشده است. هر چه از زمان ظهور دورتر مىشويم و مثلاً به واقعه رحلت يا شهادت امام(ع) و يا به جانشين پس از ايشان مىرسيم، روايات بسيار بسيار كمتر مىشوند. پيامبر و ائمه(ع) به چند سبب اين مشكلات سهگانه را به طور عمد در سخنان خود درباره امام مهدى(ع) باقى گذاردهاند. مهمترين آنها عبارت است از: وجود گسست و فاصله فكرى و فرهنگى بسيار عميق، بين دوره صدور اين روايات و دوره زمانى كه اين روايات درباره آن سخن گفتهاند. اين بدان جهت است كه رشد و تعميق انديشه اسلامى در خلال قرنهاى طولانى كه بين اين دو دوره قرار دارد و همچنين رشد و تكامل بيشتر آن بهدست امام مهدى(ع)، چيزى است كه فهم و درك مسائل زمان ظهور رابرا ى مردمى كه در عصر پيامبر و ائمه(ع) مىزيستهاند ناممكن مىساخته است. و از اينرو طبق قاعدهاى كه مىگويد: »با مردم به اندازه عقلشان سخنگو« مصلحت آن بوده كه معصومين(ع) بهطور كلى از اين مسائل با صراحت سخن نگويند. مشكل چهارم: اين مشكل آنجا پيش مىآيد كه بخواهيم براساس مذهب خود، روايات را در مسير خاصّى كه مىخواهيم پيش ببريم. سخن درباره اين مشكل - به حسب اينكه روايات نقل شده گاه از منابع اهل سنّت است و گاه از منابع اماميه - به دو بخش تقسيم مىشود: بخش اول: روايات موجود در منابع اهل سنّت؛ مانند: صحاح ستّه و غير آن. اين روايات نيز كه دربردارنده پيشبينى حوادث آينده است به چهار دسته، تقسيم مىشود: 1. آن دسته از روايات كه قلمرو وسيعى دارند و جهتگيريهاى مهم فكرى را نشان مىدهند؛ همچون بيان فتنه و جنگهايى كه در طول اين تاريخ واقع مىشود و موضعى كه هر مسلمانى بايد در برابر آنها داشته باشد؛ سخن درباره دجّال و ويژگيها و كارهايش و نيز سخن درباره عيسى بن مريم (ع) و فرود آمدن او از آسمان و جنگهايش با دجّال و نيز با يأجوج و مأجوج پس از گشودن سدّى كه در پشت آن زندانى شده بودند و همچنين مضامينى از اين دست كه حجم فراوانى از روايات در مورد حوادث آينده را دربرمىگيرد. البته بخشى از اين روايات به تاريخ غيبت كبرى برمىگردد و ارتباطى با روز موعود ندارد ولى آن مواردى كه به تاريخ پس از ظهور برمىگردد مانند: فرود آمدن مسيح و...، بزودى دربارهاش بحث خواهيم كرد. 2. رواياتى كه اصل وجود امام مهدى(ع) را ثابت مىكنند و اينكه او از فرزندان حضرت فاطمه(س) است؛ به همراه بيان نام و ويژگيهاى ظاهرى ايشان و اينكه زمين را از عدل و داد آكنده خواهد ساخت. مجموعه اين روايات، بسيار بيشتر از حدّ تواتر است و وجود امام مهدى(ع) را بهطور قطع ثابت مىكنند. با اين وصف، اين روايات در بحث تاريخ پس از ظهور، تنها اندكى براى ما سودمندند. 3. اخبارى كه به توضيح نتايج اجراى كامل دين اسلام و ثمرات فراوانى كه از عدالت حقيقى حاصل مىشود، مىپردازند؛ مانند رواياتى كه بر فراوانى ثروت در آن دوره دلالت مىكنند و يا رواياتى بدين مضمون كه: »انسان در آن زمان به دنبال كسى مىگردد كه زكاتش را به او بدهد ولى كسى را پيدا نمىكند.« و يا اين كه »در آن زمان كوهى از طلا از رود فرات سر برمىآورد (آشكار مىشود) « در صورتى كه آن را به وسعت كشت و كار و فراوانى خيرات تفسير كنيم. اين دسته از روايات در منابع اهل سنت، پيوسته به نام مهدى(ع) و مسأله ظهور ايشان نيست ولى عقلاً و برهاناً امكان تحقق محتوا و مضمون اين روايات، جز در دوره پس از ظهور وجود ندارد؛ زيرا تا پيش از آن، امكان اجراى جهانى و عملى نمودن كامل آن نيست. 4. رواياتى كه با يادكرد از نام و عنوان »مهدى« به بيان مصالح و نيز برخى از ثمرات بزرگى كه بر ظهور امام مهدى(ع) مترتّب خواهد شد، پرداختهاند. اگرچه در صحاح ستّه، ياد كردى از اين دسته روايات نشده ولى در منابعى همچون: مسند احمد بن حنبل و مستدرك حاكم و اربعين حافظ اصفهانى و...آمده است. بهترين مثال براى آن، روايتى است كه در اين منابع، با مضمون زير از پيامبر(ص) نقل شده است: اين امّت (امت اسلامى) در روزگار او (امام مهدى(ع) از نعمتهايى برخوردار مىشوند كه هرگز سابقه نداشته است. ساكنان زمين و آسمان از مهدى(ع) خشنود خواهند شد.« از اين دست روايات، بسيار است امّا در آنها كلّىگويى و تا حدودى ابهام وجود دارد. هرچند هم اين روايات، زياد باشد، تنها بخش كوچكى از اقسام چهارگانه روايات اهل سنّت را تشكيل مىدهد. بخش دوم: روايات موجود در منابع اماميه، كه به نوعى با تاريخ پس از ظهور ارتباط دارند. رويكرد فكرى حاكم بر اين روايات، معمولاً همان رويكرد قومى و مذهبى است. بدين ترتيب كه امام مهدى(ع) طبق آن نگاه مذهبى، به گفتوگوى با مخالفان مىپردازد و بهخاطر آن مىجنگد و همچنين بر آن اساس، امتحانات پيچيدهاى را از ديگران به عمل مىآورد گويى كه در دنيا به غير از مسلمانان، انسان ديگرى وجود ندارد. آرى، اين سخنى منطقى است كه بگوييم امام مهدى(ع) مسلمانان را بر گرد محور »حق«ى كه به آن اعتقاد دارد، جمع خواهد كرد و مردم را بر آن اساس، امتحان خواهد نمود. ولى نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه به هرحال، تلاش آن حضرت، تنها معطوف به مسلمانان نخواهد بود؛ زيرا همچنانكه پس از اين استدلال خواهيم كرد، دعوت او جهانى است و از سوى ديگر مىدانيم كه جمعيت غيرمسلمانان در ابتداى ظهور، چندين برابر مسلمانان است كه به همان دليل، زمين تا آن روز آكنده از ظلم و جور خواهد ماند. در اينصورت نتيجه مىگيريم سعى و تلاش امام(ع) و ياران خاص و مخلصاش كه معطوف به ساير نقاط جهان است، چندين برابر عنايت و تلاش ايشان در جهت مسلمانان يا دست كم به اندازه آن مىباشد. اما اين كه سعى و تلاش امام براى مسلمانان چندين برابر سعى و تلاش ايشان براى غيرمسلمانان مىباشد - همچنانكه منابع اماميه برآن دلالت دارد - امرى نامفهوم است. شايد بتوان در روايات براى امثال اين رويكرد فكرى، توجيهات كافى آورد امّا بههرحال اين روايات درباره موضع امام(ع) در برابر غيرمسلمانان، مختصر و سربسته هستند. مهمترين توجيهاتى كه ممكن است در اين باره به عمل آورد، عبارت است از اينكه: اين روايات در واقع، بازتابى از شرايط سياسى، اجتماعى در زمان صدور آنها هستند. البته اين بدان معنى نيست كه اين روايات دروغ يا به صورت خاصّى، ساختگى مىباشند؛ (زيرا هر روايتى بر طبق روشى كه در جاهاى ديگر باز گفتهايم، منطق خاّص خودش را دارد.) بلكه مراد آنست كه به دليل شرائط ظالمانه و تنگناها و سختيهاى وارد شده از سوى حكام اموى و عباسى، كه اصحاب ائمه(ع) با آن دست به گريبان بودند، در ميان شيعيان چنين انعكاس يافته بود كه امويها و عباسيها، نماينده ساير مذاهب اسلامىاند. از اين رو بود كه به مسايل مذهبى، بيش از حدّ واقعىاش پرداخته مىشد و بدينجهت هواداران ائمه(ع) بيش از جهات ديگر، نياز داشتند كه به مدد ائمه معصومين(ع)، روحيه خويش را بالا ببرند. براى اين هدف، راهكارهايى را در نظر گرفتند. از جمله مهمترين آنها عبارت بود از: اعلام مواضع امام مهدى(ع) در اين مورد (مسائل مذهبى) و ساكت شدن از بيان ساير مواضع و كارهاى ايشان كه ارتباط زيادى با آن مسائل نداشته، گرچه ممكن است كه در حكومت جهانى آن حضرت از اهميت بالايى نيز برخوردار باشد. مىتوان گفت جامعه آن زمان نتوانست اين رخنه و فضاى خالى را كه در روايات بر جاى مانده بود، به خوبى هضم نمايد؛ زيرا اين روايات، عمق و گسترهاى جهانى داشت و مردم در زمان صدور اين روايات، قادر به فهم كامل آن نبودند و بر طبق قانون »كلّم الناس على قدر عقولهم«، امامان معصوم(ع) نمىتوانستند درباره جهانى بودن حكومت امام مهدى - با وجود اهميت زياد آن - به تفصيل سخن بگويند. به هر حال، اين مشكل (مشكل چهارم) واقعاً چارهاى ندارد و در روايات درباره روابط امام(ع) با غير مسلمانان، جز مطالبى بسيار اندك چيزى نيامده است. مشكل پنجم: نقص شخص پژوهشگر؛ به آن دليل كه او تنها نماينده يك مرحله از مراحل متعدد رشد و بالندگى انديشه اسلامى است. براى روشن شدن اين مطلب، نكاتى آورده مىشود: نكته اول: مفهوم انديشه اسلامى، در دو سطح مستقل مطرح مىگردد: سطح اول: انديشه اسلامى به عنوان مجموعهاى از حقايق و قوانين آنچنان كه خداوند متعال و پيامبر او و ائمه(ع) آن را معرفى كردهاند. اين همان انديشه برتر اسلامى و طرح و برنامه كامل و عادلانه براى زندگى انسان است. سطح دوم: آن انديشه اسلامى كه علماى اسلام و متفكران مسلمان در طول اعصار مختلف مطرح ساختهاند. اين انديشه كه حاصل تبليغات و روشنگريهاى شارع مقدس در كتاب و سنّت است تا حدّ فراوانى، برگردان و حكايتى از سطح اول و برآمده از آن است. هدف اساسى آن است كه امّت اسلامى را از طريق تمرين و دقتورزى در سطح دوم - كه نمادى از سطح اول است - بتوان براساس فهم و اطاعتپذيرى از سطح اول، تربيت كرد. و امّت اسلام، نسل در نسل بايد اين ترتيب رإ؛: تدريجاً بهعهده بگيرد. انديشه اسلامى همواره در سطح دوم خود، در راه رشد و تعميق هر چه بيشتر قرار دارد و از اين رو درست است كه گفته شود: هر يك نسل يا چند نسل از امت اسلامى، نمادى است براى يك مرحله از مراحل سير انديشه اسلامى كه همواره در حال رشد و بالندگى است. و بايد اعتراف كرد كه انديشه اسلامى هنوز به كمال خود نرسيده و حتى پارهاى از مسائل وجود دارد كه اصلاً به آنها پرداخته نشده است؛ همچنانكه بر پژوهشگران اين حوزه، پوشيده نيست. نكته دوم: از اين همه، نتيجه مىگيريم: هر محقق و انديشمندى، به طور طبيعى، فرزند زمانهاى است كه در آن زيست مىكند و هر چند هم نبوغ و استعداد فراوانى داشته باشد، نمىتواند زمان را درنوردد و مدعى شود كه به سطح اوّل انديشه اسلامى رسيده يا ادعا كند كه او از درجه بيدارى و فرهنگىاى كه نسلهاى آينده اسلامى از سطح دوم برخوردار خواهند شد، بهرهمند است؛ همان فرهنگى كه بر اساس كشف اشتباهات گذشته و ترميم و پركردن رخنههاى موجود در آن، سرپا مىايستد. در اين صورت هر پژوهندهاى، به عنوان نماد يك مرحله از مراحل رشد انديشه اسلامى، به طور طبيعى و ذاتى، داراى اين نقص است كه نمىتواند از مرحله مخصوص به خودش، عبور كند و بگذرد. در حالى كه امام مهدى(ع) - با وجود فرهنگها و افكار و قوانينى كه در هنگام ظهورش، همهجا را فرا گرفته - نماد و نماينده سطح اول انديشه اسلامى است كه بهطور كامل سطح دوم را به صف سطح اول رسانده و پيوند مىزند؛ همچنانكه اخبار اماميه بر اين مطلب، تصريح كردهاند و ديگر مذاهب اسلامى هم معترفند كه امام مهدى(ع)، اسلام را همانطور كه پيامبر(ص) عرضه داشته، پياده خواهند نمود. مشكل از اينجا سربرمىآورد كه پژوهندهاى بخواهد به آنچه فراتر از عصر و زمانه خويش است، بينديشد و بخواهد به حقيقت فردى كامل و جامعهاى عادلانه دست يابد. نكته سوم: پس از آنكه با گسستها و مشكلاتى كه در اخبار تاريخ پس از ظهور وجود دارد، آشنا شديم، ناچار هستيم آنها را به كمك اصول شناخته شده اسلامى در چند زمينه زير حل و رفع نماييم: 1. در زمينه فهم متون به طور عام؛ 2. در زمينه درك تعبيرات رمزى و تأويلى؛ 3. در زمينه تلاش براى شناخت رويكردهاى عمومى كه امام مهدى(ع) بر آن اساس در دو عرصه اجتماعى و قانونگذارى، حركت خواهند كرد؛ 4. در زمينه ترجيح بعضى متونروايى بر بعضى ديگر؛ ... و ساير زمينهها. پس از بيان اين نكات سهگانه به وضوح روشن مىشود كه هر پژوهشگرى به ميزان بهرهمنديش از فرهنگ اسلامى و به مقدار رشدى كه انديشه اسلامى در عصر او پيدا كرده است، خواهد توانست كه اين رخنهها و فضاهاى خالى را پر سازد ولى امكان ندارد كه وى به عين شرايط و وضعيت موجود در زمان پس از ظهور - با همه ژرفا و گسترهاش - برسد؛ بهويژه آنكه در شمارى از روايات آمده است كه امام مهدى(ع) امرى جديد و كتابى جديد و حكومت جديدى را خواهد آورد. شايد از روشنترين مثالها براى اين موضوع، مطلبى باشد كه ابن عربى در كتاب فتوحات مكيه (ج3، ص 327 به بعد) درباره تاريخ پس از ظهور، بيان نموده است. او گمان برده كه امام مهدى(ع) دست به قيام خواهد زد در حالى كه نه دستيارانى دارد و نه قانونى (جديد) را خواهد آورد. در واقع او به اندازه سطح تفكر اسلامىاش، سخن گفته و ما اينك - پس از تعمق در انديشه اسلامى - آن سخن را در نهايت ناآشنايى و پيچيدگى مىيابيم. اين مشكل (مشكل پنجم) تنها در بحث از تاريخ پس از ظهور، چهره مىنمايد وگرنه در بحث از تاريخ غيبت صغرى و كبرى، اين مشكل وجود ندارد؛ زيرا آنها حوادثى هستند كه سپرى شدهاند يا در حال سپرى شدن مىباشند و ابعاد و جوانب آنها معلوم است و هر انديشمند اسلامى مىتواند مباحث آنها را سامان دهد ولى بحث تاريخ پس از ظهور چنين نيست؛ زيرا محققين و پژوهشگران از درك ژرفاى حقيقى آن دوران ناتوانند.
پي نوشت :
1 . اين صرفاً يك فرض است وگرنه همچنان كه در تاريخ غيبت كبرى (ص501 به بعد) گفته و استدلال آوردهايم، غيبت طولانى امام(ع)، در تكامل رهبرى ايشان و تعميق اقدامات عادلانهاش در روز موعود، مؤثر است.
2 . اثباتى كه در تاريخ پس از ظهور بدان نيازمنديم با اثباتى كه در تاريخ غيبت كبرى بنا نهادهايم (ص208) فرق دارد. زيرا اثباتى كه در تاريخ غيبت كبرى مدنظر مىباشد براساس رد هرگونه خبر واحد شكل گرفته كه آن را »سختگيرى سندى« نام نهادهايم زيرا در آنجا به امثال خبر واحد نياز نداريم اما در اينجا (بحث تاريخ پس از ظهور) سخت بدان نيازمنديم زيرا شمارى از حوادث، تنها با خبر واحد نقل شده است و ما براى حفظ زنجيره كلى حوادث به آن نياز داريم و اين تفاوت، نتايج ملموسى را به دنبال خواهد داشت كه بعد از اين مىآيد.
3 . ر.ك: تاريخ الغيبة الصغرى؛ ص28 به بعد و ص46 به بعد.
4 . تاريخ الغيبة الصغرى؛ ص24 به بعد.
5 . همان؛ ص42 به بعد.
6 . همان؛ ص212 به بعد. مترجم: حسن سجادىپور
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|