|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
ديدار حضرت يک ساعت به اذان صبح! آقاي قاضي زاهدي نقل کردند: « سال 1354 هجري شمسي، صبح جمعه اي، بعد از دعاي ندبه در منزل خود در قم، با يکي از رفقاي موثق اهل علم به نام « آقاي حسيني » نشسته بوديم و صحبت در پيرامون مقام حضرت مهدي ارواحنا فداه به ميان آمد.
ايشان گفتند: « من منتظر بودم ماشيني برسد و به خيابان آذر بيايم، ناگهان يک سواري آمد و جلو من ايستاد و گفت: آقا بفرماييد. سوار شدم. کم کم تعريف کرد و گفت: من از تهران مي آيم و به جمکران مي روم، متوجه شدم حالي دارد و زمزمه اي و به نام امام مي گريد.
گفتم: اين هفته آمدي يا تمام هفته ها؟ گفت: خير، مدتي است مي آيم. گفتم: آيا حضرت هم توجهي نموده و داستاني داري؟ گفت: آري. گفتم: اگر ممکن است بگو. گفت: من بر دردي در کتف و شانه مبتلا شدم، مثل اينکه آن موضع را آتش نهاده باشند، دائماً مي سوخت. نزد اغلب دکترهاي تهران رفتم و علاج درد نشد؛ تا اينکه عده اي از اطبا تشخيص مرض دادند و گفتند: فلان مرض است ( البته نام مرض را گفته بود ولي ايشان فراموش کرده بود ) که قابل معالجه نيست.
تصميم گرفتم براي زيارت امام رضا (عليه السلام) به مشهد بروم با ماشين خودم حرکت کردم تا به مشهد رسيدم، براي زيارت به حرم رفتم و زيارتي انجام داده، بيرون آمدم. در بين راه که مي رفتم، ديدم مجلس روضه اي است و واعظي بالاي منبر به ارشاد مردم مشغول است گفتم: چند لحظه اي بنشينم و استفاده کنم.
به تناسب روز جمعه، واعظ مطالبي پيرامون مقام حضرت حجت (عليه السلام) بيان کرد تا به اين جمله رسيد که خطاب به جمعيت فرمود: اي زائريني که براي زيارت ثامن الحجج آمده ايد! بدانيد براي شفاي دردها و رفع گرفتاريها لازم نيست به مشهد بياييد و درد دل به آقا علي بن موسي (عليه السلام) کنيد؛ بلکه ما امام حيّ و زنده داريم! ما امام زمان داريم که هر کجا با حقيقت توسل به او پيدا کنيد به داد مي رسد.
اين جمله چنان در دل من اثر گذاشت که تصميم گرفتم از درد، خدمت امام هشتم (عليه السلام) حرفي نزنم. و گفتم: اين واعظ، راست مي گويد. من هم برمي گردم و با امام زمان(ع) در ميان مي گذارم.
پس از زيارت ديگر و بازگشت به تهران و خانه، يک شب در حالي که تنها بودم توسل به امام زمان پيدا کردم و درد دل به آقا گفتم. مرا خواب درگرفت. در عالم رؤيا ديدم که به قم آمده ام. وارد صحن شدم ناگاه از درب ديگر ديدم آقايي وارد صحن شد. گفتند: اين آقا «مقدس اردبيلي» است. من نام او را شنيده بودم و مي دانستم او خدمت امام زمان (عليه السلام) زياد رسيده است؛ به عجله خودم را به او رساندم و بعد از سلام، مقدس اردبيلي را قسم دادم به ائمه(ع) که به من توجه کند.
فرمود: به خود آقا و امام حيّ چرا نمي گويي؟ گفتم: من که نمي دانم آقا کجاست؟ فرمود: يکساعت به اذان صبح هميشه در مسجدِ خودش تشريف دارد. ( يعني: مسجد جمکران در قم). من نگاه به ساعت کردم ديدم يک ساعت و نيم به اذان صبح است، پيش خود گفتم: اگر الان به آنجا بروم نيم ساعته مي رسم. به طرف مسجد جمکران رفتم، تا وارد صحن مسجد شدم، از پله ها بالا رفتم؛ (الان بنا را تغيير داده اند) پشت شيشه ها ديدم چند نفر رو به قبله نشسته و مشغول ذکراند.
داخل مسجد شدم. ديدم يکي از آنها مقدس اردبيلي است که الان در صحن بود، سلام کردم. مقدس اشاره کرد: بيا، بعد به يکي از آن اقايان گفت: اين مرد از من خواست و من آدرس داده ام تا به اين جا آمده. فهميدم آن آقا امام زمان است. شروع کردم به گريه کردن و آقا را قسم دادن به حق جدش امام حسين (عليه السلام) که درد مرا شفا بده. آقا، بدون اينکه بگويم، دردم کجاست، موضع درد را مستقيم دست گذاشت و فرمود: شما، سالم شدي. از شوق شفا يافتن از خواب بيدار شدم و از آن موقع تا حال مثل اينکه من چنان مرضي نداشتم و شفا گرفتم. لهذا به عشق و علاقه به حضرتش و اين که اين مسجد اينقدر مورد توجه امام زمان (ارواحنا فداه) مي باشد از تهران هر شب جمعه مي آيم و پس از خاتمه مراسم مسجد به تهران بر مي گردم. »
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|