|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
شفاي بيمار مبتلا به سرطان خون چه شبها که بي ياد تو سرکردم چه روزها که بي تو به سربردم چه ايام تلخ و تاريکي بود همه گمراهي همه سرگرداني همه حيراني درگمراهي ها وضلالت خودم به سرمي بردم بدون اينکه لحظه اي به هدف از خلقتم بينديشم روز را به شب وشب را به روز تحويل مي دادم همه سعادت و خوشي و موفقيت را د ر مسائل ظاهري و مادي بي ارزش مي ديدم مدرک , شغل , تحصيلات عاليه و لذتهاي ظاهري همه فکرم به همين دنياي محدود و گذرا که دار امتحان و محل گذري بيش نبود محدودشده بود قدر خودم را نمي دانستم انسان را نمي شناختم روح را نمي فهميدم خدا را احساس نمي کردم هدف را نمي شناختم مثل اکثر جوانان که بزرگترين آرزويشان ورود به دانشگاه است من هم مي خواستم هر جورشده وارد دانشگاه شوم چقد رخوشحال بودم که قبول شدم. اززمان ورود به دانشگاه برغفلتهايم افزوده مي شد بر فاصله اي که بين من و خدا بود مي افزود روز به روز قدم هايم را به سوي ضلالت برمي داشتم هميشه دلم گرفته بود هميشه غمي برگوشه دلم نشسته بود هر روز دري مي زدم هر روز راهي مي خواستم بروم به دنبال هر هدفي مي رفتم مرا راضي نمي کرد آن چيزي که مي خواستم مايه آرامشم نبود بازهم دنبال چيز ديگري و هدف ديگري مي رفتم در مرداب گمراهي گرفتار شده بودم هر چه بيشتر اين مرداب مرا به سمت خود مي کشيد .
فکر مي کردم زندگي يعني همين کودکي ,خردسالي , نوجواني , جواني , پيري , مرگ و تمام شد .
مي پنداشتم زندگي يعني هر چه مربوط به دنيا است همه زندگي و هدف را در دنيا و در دنيا بودن خلاصه کرده بودم نهايت رابطه اي که با خدا داشتم يک نماز دست و پا شکسته را تحويل خالق مهربانم مي دادم به همين مقدار کفايـت کرده بودم چندرکعت نمازو چند روز روزه راکافي مي دانستم ! چشمانم را بسته بودم و مي رفتم نمي دانستم راه چيست از رهگذري هم سراغ راه را نمي گرفتم در غفلت بودم گمان مي کردم افراد خاصي هستندکه مي توانند به خدا برسند به خدارسيدن را هم فقط درانجام واجبات و ترک محرمات مي دانستم و آن را هم منحصر به اشخاص خاصي کرده بودم و ترک گناه را محال مي دانستم .
در خواب عميقي بودم لالايي هاي دنيا هر روز و هرلحظه به عمق خواب من مي افزود تااين که آن روز رسيد آن روزي که گم شده ام را يافتم آن روز که قران را يافتم آن روز که کلام خداي عزيزم را يافتم آن روز که به اين فکر افتادم که چرا من ازقران استفاده نمي کنم .
تصميم گرفتم هرروز اين کتاب شريف را بخوانم توجه کنم به کلام خداي تعالي عمل کنم به دستورات خالق آسمانها و زمين .
هرچه بيشتر قران مي خواندم بيشتر هدايت مي شدم چقدر لذت مي بردم اين پرده هاي تاريکي و گمراهي را کنار مي زدم نوررا مي ديدم که از دور سوسو مي کرد بايد تلاش مي کردم تااين نور هدايت بيشتر و بيشتر بر من بتابد .
ولي با اين حال باز هم از خواب غفلت بيدار نشده بودم ولي به لطف خدا قدم هاي اول را برمي داشتم مشغول اين بودم که واجبات را انجام دهم محرمات را ترک کنم محبتي به خدا پيدا کرده بودم براي ترک بعضي گناهان تمرين مي کردم تا بحمدالله موفق شدم باز هم گمان مي کردم هدف از خلقت يعني همين ترک محرمات و انجام واجبات چيزي به اسم تزکيه نفس پاکي روح نشنيده بودم .
چند ماهي بود به اين صورت مي گذشت روزهاي بودکه مشغول به شغلي بودم که اتفاقي برايم افتاد که همه چيز را تغيير داد در بدنم احساس ضعف و خستگي شديدي مي کردم هرروز خونريزي از بيني داشتم دردهاي شديدي داشتم ضعف زيادي برمن غلبه کرده بود پس از مراجعه به بيمارستان اطراف منزلمان ازآن جا به بيمارستان ديگري رفتم و درآن بيمارستان بستري شدم چندين روز گذشت خبري از مرخصي نبود من هم درفکر اين بودم که بدانم اين چه بيماري است که من دچار شده ام يک روز دکتر براي معاينه بيمارها آمده بود پرونده مرا کنار تختم گداشته بود و رفته بود برداشتم تشخيص پزشک را ديدم که سرطان خون بود گلويم خشک شد اضطرابي مراگرفت سرطان خون , نه من من چرا من سرطان ندارم سرطان خيلي برايم اسمش بزرگ بود نه من ندارم اشتباه کردند يامن اشتباه متوجه شدم با اين افکار درگير بودم اگر ياري و کمک خداي تعالي نبود من خودم را باخته بودم خداي مهربانم چنان قوت و نيروي در قلبم انداخت چنان تحمل و صبر مرا بالابرد چنان روحيه اي به من عنايت فرمودکه خيلي برايم کوچک و بي اهميت بود اين بيماري و اين فکر در دلم افتاده بود که نه من اين بيماري را ندارم ازآن جابه بعد بودکه رابطه و انسم با خداي تعالي بيشتر شد قران مي خواندم ذکر مي گفتم توسلاتي داشتم بيشتر از روزهاي قبل و بيشتر از هميشه باياد خدا بودم خدا را با خودم احساس مي کردم بعد از نمازهايم به ذکر و ياد خدا مشغول مي شدم تسبيح محبوب عزيز و خوبم را مي گفتم چنان نشاطي به من دست مي داد که لذت مي بردم از اين که خداي تعالي هنوز مراباآن همه گناهان و بديهايي که داشتم فراموش نکرده هنوز مرا جزء بندگانش به حساب آورده هنوز هم هدفم را نفهميده بودم با امام زمانم ارواحنا له الفداء آشنا نبودم بزرگترين آرزويم سلامتي بدنم بود.
روزها همين طوري مي گذشت و من هنوز بستري بودم تااين که بالاخره بعد از آزمايشي که از مغز استخوانم گرفتند گفتند که به شيمي درماني جواب داده و سلولهاي سرطاني برطرف شده بعد از چندروز مرخص شدم ولي باز هم مرتب هر دوهفته يکبار بايد براي ادامه درمان به بيمارستان مي رفتم هميشه د رراه بيمارستان بودم برايم خسته کننده شده بود گاهي اوقات گريه هايي هم مي کردم ولي در تنها يي نه پيش چشم ديگران اين جريان هم چنان ادامه داشت تا اين که با کتابهاي پرمعناي سيرالي الله و ملاقات با امام زمان ارواحنا له الفداء آشناشدم ازان به بعد بودکه توجهي به امام زمان غريبم پيدا کردم ازآن جا رابطه ام با اين وجودمقدس شروع شد توسلاتم به اين وجود مبارک آغاز شد امامي که تاکنون به يادش نبودم امامي که غريب بود کم کم وجودايشان را احساس مي کردم کنار خودم مي ديدم خيلي دوستشان داشتم با ايشان درد دل مي کردم راز و نياز مي کردم باز هم به علت عود بيماري دربيمارستان بستري شدم برا ي بار چندم بودکه بستري مي شدم دوستي داشتم که درراه تزکيه نفس بود و اهل تزکيه نفس بود و لطف مي کردند به ملاقات من مي آمدند مرا بيشتر به راه خدا دعوت مي کردند خودم تشنه بودم تشنه ترم مي کردند تشنه رسيدن به خدا شده بودم تشنه ديدار امام زمانم بودم .
و تعهد دادم به امام زمانم با امام عزيزم تعهد بستم در بيمارستان که من مرخص شوم دنبال تزکيه نفس مي روم من به جلسات تزکيه نفس مي روم من تازه هدفم را پيدا کرده بودم تازه فهميده بودم که چه بايد بکنم .
يک سال ونيم از جريان بيماري ام مي گذشت دراين دوران خيلي سختي ها به من وارد شد و تحمل کردم تا اين که يک روز درايام شهادت حضرت زهراءسلام الله عليها بود من چند هفته اي بود که از بيمارستان مرخص شده بودم و حال عمومي ام خوب بود با يکي از دوستانم به مهديه تهران رفته بوديم به مناسبت عزاداري حضرت فاطمه زهراءسلام الله عليها دران جا بودکه دلم شکست با حالت گريه و تضرع از اين بانوي بزرگوار سيده نساءعالمين سلام الله عليها خواستم مراشفا بدهند يک کاري کنند من ديگر براي بستري شدن به بيمارستان نروم گفتم ديگر خسته شدم يک هفته که گذشت بنابر قول و تعهدي که خدمت امام عصر ارواحنا له الفداء داده بودم و به لطف و ياري خداي تعالي و به عنايت حضرت بقيه الله وارد جلسات معارف دين شدم وارد جلسات تزکيه نفس شدم البته تزکيه نفس فقط منوط به يک ساعت جلسه نمي شود ولي رفتن به جلسه نيازي بودکه داشتم و دارم براي تزکيه نفس براي يادگرفتن اين راه عظيم بايد اين جلسات را مي رفتم با ذوق و شوق مي رفتم مي آمدم حالم خوب بود حال روحي خوبي هم داشتم با ولي خدايي آشناشدم که مرا تحت تربيت خود قرار دادند لطف نمودند مرا پذيرفتند و به لطف خدا به حمد خداي تعالي شروع به تزکيه نفس نمودم مراحل اوليه را پيمودم و نمي دانم اين نعمت بزرگ و پراهميت خدايتعالي راچگونه شکر بگويم هر چه قدر شکر ش کنم باز سرسوزني از الطاف او رانتوانستم شکرگذار باشم . ازهمان زمان که توبه کردم توبه نصوح توبه واقعي کردم ديگر اثري از بيماري ام نيست خداي تعالي خودش در قران فرموده است که اگر توبه کنيد و به سمت خدابيايد آسمان برشما نعمت هايش را مي ريزد قوت برقوتتان مي افزايد و همين کار را هم کرد قوت برقوتم افزود مرا شفا عنايت کرد و دستم را گرفت و هدايتم کرد از ظلمات به سمت نور مرابرد لحظه به لحظه براين هدايت مي افزايد .
بسيار خوشحال و مسرورم که خدايتعالي چنين لطف بزرگي در حق من ناقابل و نالايق نمود و مرا از خواب غفلت بيدار کرد بسيار خرسندم که از تاريکي هاي گذشته ام بيرون امده ام و به اين رسيدم که چقدر خدا مهربان است اي کاش همه مي دانستند خداچقدرمهربان است اي کاش همه مي دانستند امام زمان ارواحنا له الفداء چقد رمهربان است اي کاش همه بدانيم هدف از خلقت ما چه بوده اي کاش همه مان به دنبال امام زمان ارواحنا له الفداء برويم اي کاش همه ما قدر و منزلت خود را بشناسيم در پايان بازهم خداي تعالي راشاکرم که مراهدايت نمود و از ظلمات و تاريکي ها به سمت نور و روشنائي ها برد و مرا متوجه امام عزيز و غريبم نمود .
راه توديدم پس از اين همره ايشان نشوم
جمع توديدم پس از اين هيچ پريشان نشوم
شاه زميني و زمان همچو خرد فاش و نهان
پيش تو اي جان جهان جمله چرا جان نشوم
پي نوشت :
خانم معصومه _ ق
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|