|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
بيداري از خواب غفلت خانمي 24 ساله اهل مشهد مقدس هستم مي خواهم علّت بيداري و چگونگي بيداري از خواب غفلت خود را برايتان بازگو نمايم. من در سن چهارده سالگي از خواب غفلت بيدار شدم قبل از آن من در خواب عميقي بودم هر چند كه در خانواده شيعه و فرزند رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم به دنيا آمده بودم ولي پدرو مادر ما را از كوچكي با مسائل ديني آشنا نكرده بودند بطوريكه من بعد از گذشتن پنج سال از تكليف تازه بفكر خواندن نماز و گرفتن روزه افتاده بودم و قبلاً هر چند وقتي شايد نماز مي خواندم يا درماه رمضان چند روزي روزه مي گرفتم تا اينكه بوسيله خواهرم و همسرش كه تازه نامزد شده بودند من هم از خواب غفلت بيدار شدم. جريان اين طور بود كه با بيداري شوهر خواهرم كه از اقوام ما بود من و خواهرم نيز تحت تاثير قرار گرفتيم و با مسائل ديني كم كم آشنا شديم، آنها در اوائل كتابهايي از حضرت آيه الله سيد حسن ابطحي دام ظله مي آوردند و مطالعه مي كردند و من هم گوش مي دادم كتاب پرواز روح كه شرح حال اولياي خدا بود براي من كه تا به حال از اين چيزها نشنيده بودم خيلي تعجب آور بود . كتاب سير الي الله خصوصاً قسمت بيداري از خواب غفلت كه نحوه بيداري افراد مختلف را بيان مي كرد براي من بسيار تكان دهنده بود. كتاب عالم عجيب ارواح و در محضر استاد انسان را با اصل وجودي خود،يعني روح و بدني كه ما آن قدر براي بدن مان ارزش قائل هستيم ولي در حقيقت ارزشي ندارد و با حقيقت مان كه روح مان است و اصلاً با آن آشنايي نداريم، آشنا مي كند. و بالاخره كم كم با نوارهايي مذهبي آشنا شدم و گناهان را هم تا حدودي شناختم و قرآن كه فقط در ماه رمضان هر سال در خانه ما ديده مي شد و مادرم مي خواند و من خواندن قرآن را بلد نبودم ، را شناختم. در همان دوران يكي از اقوام از من خواستگاري كردند ولي وقتي اينها ديدند كه من حجابم را بسيار مواظب هستم،با نامحرم بيشتر از معمول سخن نمي گويم ،و درمجالس معصيت حاضر نمي شوم ، آنها اعتراض كرده و هر روز از كارهاي من ايراد مي گرفتند و مهمتر اين كه در مجلس جشن نامزدي دخترشان من به دليل اينكه مجلس معصيت بود حاضر نشدم ، اين اعتراضات شدت گرفت. من از همان اول به آنها اعلام كردم كه من ديگر عوض شدني نيستم و حاضرنيستم معصيت كنم و شرايط من تغيير نمي كند و اگر مايل هستند انگشتر آنها را برايشان برگردانم و اين كار را كردم و براي آنها فرستادم. درفشار عجيبي قرار داشتم.شبها گريه مي كردم و دست توسل به ساحت مقدس حضرت بقيه الله ارواحنافداء داشتم و از آن حضرت كمك مي خواستم. من تازه وجود مقدسش را درك كرده بودم و به اين يقين رسيده بودم كه ايشان جواب مرا مي دهند. بالاخره هر چه خانواده براي ازدواج با آن فرد اصرار كردند من راضي نشدم و برسر اين موضوع اختلاف شديد و تشنجي در خانواده ايجاد شده بود و تنها دلخوشي من خواهرم و همسرش و برادرم بودند كه با من همراه بودند و حرف مرا مي فهميدند. اقوام و نزديكان تلاش مي كردند به نحوي با من صحبت كنند و مرا راضي نمايند و اين مسائل براي من ناراحت كننده بود و خودم را باذكر «امن يجيب المظطر اذا دعاه و يكشف السوء» آرام مي كردم. درمواردي كه مشكل شديد مي شد از شوهر خواهرم سوالاتم را مي پرسيدم و او برايم از محضر استاد سؤال مي كرد. البته او هم دچار مشكل بود زيرا خانواده ما همه مسائل را گردن او انداخته بودند و مي گفتند كه او اين حرفها رابه من ياد داده و به همين جهت او كمتر به منزل ما مي آمد و گاه برادرم به خانه ي آنها مي رفت و براي من نوار يا كتاب مي آورد و من استفاده مي كردم و يك بار هم برايم نامه اي نوشت و در نامه اميد به من داده بود و آيه اي از قرآن برايم نوشته بود كه بعد از هر سختي آساني هست و با همين مسائل دل من آرام مي شد . پدرم مرا در فشار قرار داده بود و من واقعاً مانده بودم چه كنم به همين جهت كتاب صحيفه سجاديه را باز كردم و قسمتي كه براي پدر و مادر دعائي داشت را خواندم و خيلي آرام شدم و سعي كردم امتحانم را خوب بدهم. ما در روستا زندگي مي كرديم و اين كار من از نظر آنها بسيار بد بود و خانواده و اقوام از اين ناراحت بودند كه براي من ديگر خواستگار نمي آيد و من تنها به اميد خداي تعالي از همه اين مسائل گذشتم و يقين داشتم كه خداي تعالي و امام زمانم ارواحنافداء مرا به حال خود وانمي گذارند. بعد از شش ماه با همه سختي هايي كه ادامه داشت دوباره يكي از اقوام نزديك به خواستگاري من آمد و اين امر بسيار تعجب آور بود. اولا ما با آنها رفت و آمدي نداشتيم و ثانياً آن مسائلي كه در قبل اتفاق افتاده بود حتماً به گوش آنها هم رسيده بود اما اين وصلت انجام شد و در كمتر از يك هفته مراسم عقد برگزار شد و من باورم نمي شد كه خدا اين قدر زود جواب مرا بدهد. در همان سالها من مي خواستم به خدمت حضرت آيه الله ابطحي بروم و استفاده كنم اما بخاطر نداشتن امكانات نتواسنته بودم ولي با ازدواج كردن به اين امر موفق شدم و تزكيه نفس را آغاز كردم . الحمدلله با گذراندن چند مرحله از تزكيه نفس وضعيتم بسيار بهبود يافته و از كلاسهاي حضرت استاد استفاده مي كنم و درس عقائد را فراگرفته و امتحان دادم و الان هر وقت دركارها سستي به من وارد مي شود ياد آن دوران سخت مي افتم وبا جديت و تلاش بيشتري به راهم ادامه مي دهم . الان با اطمينان مي توانم بگويم اگر قطعه قطعه ام بكنند دست از ياري مولايم و امام زمانم ارواحنافداء برنمي دارم بابي انت وامي و نفسي و جاني و مالي خانم تكتم جلايري يكي از بانوان اهل تزكيه نفس
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|