|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
القاب امام دوازدهم از کتاب: گفتمان مهدويت از روايات استفاده مى شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم (عليه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غايب و حجت. به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون: حجة الله، خليفة الله و القائم هم ياد شده است و علت زياد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده است، البته در ميان اين القاب بعضى مشهورترند. ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخن رانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاص را بيشتر مورد توجه قرار دهند، نظير اسماء الحسنى خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه به يكى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» يا «السّلام» يا «الحافظ» يا «الرّازق» بيشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما اين بدان معنى نيست كه سائر اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند. بنابر اين هر يك از اسم ها و القاب امام زمان (عليه السلام) به يكى از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در رواياتى كه اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند ياد شده است، يعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن كه خود و پدرشان متولد شده باشند با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند. و در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف كتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت كرده است كه در القاب آن حضرت، به موعود انبيا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود. شيخ بزرگوار طوسى(رحمه الله) حديث غير معتبرى([1] ) را نقل مى كند كه ظاهرش دلالت بر اين دارد كه قائم به اين سبب قائم ناميده شده كه بعد از وفات قيام خواهد كرد. شيخ درباره اين حديث توضيحاتى داده است ولى ما پيش از آن كه وارد بحث در اين باره بشويم لازم مى دانيم كه به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشيع كه آيات قرآن مجيد و احاديث و دلايل عقلى آن را اثبات مى نمايد متذكّر شويم، اين مبانى عبارتند از: 1 ـ امامت، عهدى است الهى كه از سوى خدا افرادى ـ كه شايستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند ـ براى احراز اين مقام معين و منصوب مى شوند و اين نصب و گزينش الهى بهوسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم اعلام مى شود. 2 ـ مهم ترين شرايط امام عصمت و اعلميت او از همگان است كه همه به علم و هدايت و ارشاد او محتاج باشند ولى او از همه بى نياز است همان طور كه از «خليل بن احمد» نقل است كه درباره امامت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) گفت: «احتياج الكلّ اليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على انّه امام الكلّ»([2] ). 3 ـ زمين هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هركس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، به مردن جاهليت مرده است. 4 ـ امامان برحسب نص روايات متواتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفرند. 5 ـ آن ها دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) و برحسب دلالت احاديث متواتر ثقلين، در رديف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد. 6 ـ امامان به غير از نبوت كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ختم شده است همه مناصب دينى و حكومتى را، دارا هستند و همان طور كه حضرت على(عليه السلام)در نهج البلاغه فرموده آن ها «قوّام الله»([3] ) بر خلق مى باشند. و يا بنابر روايت ديگر، آن ها كشتى نجات امت اند. «لا يدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الاّ من انكرهم و هم سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»([4] ). «به بهشت داخل نمى شود مگر كسى كه آن ها را بشناسد و آن ها او را بشناسند; و به آتش داخل نمى شود مگر كسى كه آن ها را انكار نمايد; و به آن ها كشتى هاى نجات و پناه امت از گمراهى ها و اختلاف هستند». 7 ـ اسم و اوصاف و ترتيب امامت ائمه (عليهم السلام) از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى امام بعدى را مشخص ساخته است. اين ها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غيب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله وسلم)، ميزان حقّانيت اين مبانى، يا با برهان عقلى، يا با آيه قرآنى، يا به وسيله حديث قطعى و متواتر است. و اغلب اين مبانى از هر سه طريق قابل اثبات است. بر اين كه امامت يك عهد الهى است و خداوند آن را معين مى كند هم به دليل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّى در «الفين» هزار دليل بر اين مسأله اقامه كرده است و اساساً اين مسأله ريشه در توحيد دارد و چون اصل توحيد شامل توحيد در حاكميّت و ولايت بر خلق هم مى شود: «له الحكم و له الامر و هو السلطان و هو الحاكم و هو الولى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه». «فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولى امر است، او آگاه به نيازهاى شايسته بندگانش مى باشد و براى كسى جز او امر و نهى نيست». در مسأله لزوم عصمت و اعلميّت امام نيز دلايل عقلى و قرآنى و روايى زيادى هست از جمله آنهاست اين آيه: (اَفَمن يَهدى اِلَى الحَقّ اَحَقّ اَن يُتّبَع اَمّن لا يَهدّى اِلاّ اَن يُهدى...)([5]). «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند». مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نيز، هزار دليل اقامه كرده است. بر اين اصل كه زمين بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آياتى مثل: (وَ لِكُلّ قَوم هاد)([6]). «و براى هر گروهى هدايت كننده اى است». (وَ لَقَد وَصّلنا لَهُم القَولَ)([7]). «ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم». (يَوم نَدعُو كُلّ اُناس بِاِمامِهِم)([8]). «ـ به ياد آوريد ـ روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم!». اخبار متواترى دلالت دارد كه از جمله آن ها است همان خبر معروف «كميل بن زياد» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در نهج البلاغه و ساير كتاب هاى شيعه زيديه و اماميه و حتى كتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذكرة الحفّاظ» ذكر شده است از اين جا معلوم مى شود ـ كه همه بر اين مطلب اتفاق دارند كه زمين هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند ـ البته فرق نمى كند حجت ظاهر و آشكار و يا غايب و مستور باشد. و در «صواعق» و ديگر كتاب هاى اهل سنّت از حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) كلامى نقل كرده اند كه در آن به مسأله خالى نبودن زمين از امامى از اهل بيت (عليهم السلام) تصريح شده است. بر اين اصول حتى در دعاهاى ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هم تصريح شده است. در اين باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) اكتفا مى كنيم، حضرت در آن جا مى فرمايند: «اللّهم انّك ايّدت دينك فى كلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادك، و مناراً فى بلادك، بعد ان وصلت حبله بحبلك، و جعلته الذريعة الى رضوانك، و افترضت طاعته، و حذّرت معصيته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهيه، و الاّ يتقدّمه متقدم، و لا يتاخّر عنه متاخّر، فهو عصمة اللاّئذين، و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين»([9]). «بار خدايا! تو دين خود را در هر زمان و روزگارى به وسيله امام و پيشوايى كه او را براى ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنما ـ و در شهرهايت نشانه ـ راه حق ـ برپا داشته اى، تأييد و كمك كرده اى پس از آن كه پيمان ـ دوستى ـ آن امام را به پيمان ـ به دوستى ـ خود پيوسته، و او را سبب خوشنودى خويش گردانيده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانيده اى، و به فرمان برى فرمان هايش، و باز ايستادن از نهى و بازداشتن او، و به اين كه كسى از او پيشى نگيرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگه دار پناهندگان و پناه اهل ايمان و دستاويز چنگ زدگان، و جمال و نيكويى جهانيان». هر كس در اين بخش از دعا دقّت كند هم ديدگاه شيعه اماميّه را درباره اصل امامت مى شناسد و هم مى فهمد كه اين منزلت و شؤون از اول براى ائمه (عليهم السلام) ثابت بوده و كسى چيزى برآن اضافه ننموده است. اما اين مسأله كه «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهليّت مرده است» اين هم يك اصلى است كه احاديث معتبرى به آن تصريح دارند، احاديث متواتر ثقلين و سفينه و امان، همه به اين مطلب دلالت دارند. و بر اين مطلب ـ كه امامان دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبرند و يازده نفر آن ها از نسل على و فاطمه(عليهما السلام) مى باشند كه اول آن ها اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبى(عليه السلام) و پس از او سيّدالشّهدا امام حسين(عليه السلام) و بعد از او نه نفر از فرزندان او كه نهم از آن ها كه دوازدهمين امام است حضرت مهدى(عليه السلام)است ـ در احاديث متواترى تصريح شده است. بنابر اين چون اين اصول با ادله محكمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شيخ طوسى، شيخ مفيد، ابن بابويه، علاّمه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر كسى كه پيش از اين بزرگان يا بعد از آن ها در اين باره سخنى بر خلاف گفته يا حديث نادر و غير مقبولى را مورد توجه قرار داده است به اين اصول تمسك جسته، حرف وى را ردّ كرده اند، چون سند دليل هاى اين اصول به حدى معتبر است كه حتى مى توان ادعا كرد كه بعد از اصل توحيد و نبوت هيچ اصلى به اين اندازه قابل اعتماد نيست. با اين همه، هيچ عالم شيعى معتقد نشده است كه قيام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد يافت. و هر كس هم در اين زمينه به احتمالات بى اساس معترض شده است با توجه به مطالب گفته شده چون آن ها كاملا بر خلاف واقعيت هاى علمى هستند، لذا نبايد به آن ها اعتنا شود چون ارزش علمى ندارند. بعد از اين مقدمه و بيان اين نكته حيات حضرت و غيبت طولانى ايشان بر اساس اين اصول، ثابت شده است، ديگر جايى براى اين روايت كه مى گويد قائم (عليه السلام) بعد از رحلت قيام خواهد كرد نمى ماند، زيرا اين حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمين از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسيارى كه دلالت بر عمر و غيبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد. گذشته از همه اين ايرادها خبر مذكور از نظر سند غير معتبر است و كسى از علما و فقها حتى در يك مسئله فرعى به مانند اين خبر استناد ننموده است. زيرا يكى از روايت كنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است كه علماى علم رجال او را تضعيف كرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او اين خبر را از عبدالله بن قاسم روايت كرده است كه او را «البطل الكذّاب» ـ پهلوان بسيار دروغ گو ـ لقب داده اند. او هم از ابو سعيد خراسانى روايت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماريم برحسب مصادر رجالى، حال او ـ كه راست گو يا دروغ گو است ـ روشن نيست. حال ملاحظه كنيد در برابر آن مبانى محكم و صدها حديث معتبر چگونه مى توان به اين خبر ـ كه راوى اش قهرمان دروغ پردازى است ـ اعتماد كرد و بر طبق آن نظر داد. امّا وجه به كار بردن لقب قائم براى امام عصر (عليه السلام) : قائم يعنى قيام كننده. زيرا حضرت در برابر اوضاع سياسى و انحرافات دينى و اجتماعى قيام خواهد كرد و عالم را بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قيام به شمشير و مبارزه مسلحانه نيز استفاده مى شود. با اين حال چون قيام مراتب ضعيف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود كه همه امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آن ها به مناسبت مواضعى كه داشته اند به كار بردن اين لقب صحيح و به جا است ولى چون قيام حضرت مهدى(عليه السلام) يك قيام جهانى است كه همه اوضاع و احوال اجتماعى و فردى و سياسى و اقتصادى بشر را فرا مى گيرد و وعده هاى خدا به انبيا و وعده هاى انبيا به مردم را تحقق مى بخشد اين لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار مى رود و لذا هر كجا «قائم» بگويند و قرينه اى بر اراده شخص ديگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى(عليه السلام)فهميده مى شود. در حديثى كه شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب كمال الدّين از حضرت امام محمّد تقى(عليه السلام)ـ امام نهم ـ روايت كرده است آمده است كه: «انّ الامام بعدى ابنى على... ; امام بعد از من پسرم على ـ حضرت على النقى(عليه السلام) ـ است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پيروى از او پيروى از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن عسكرى(عليه السلام) ـ قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد. راوى مى گويد: بعد حضرت ساكت شدند. من عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(عليه السلام)كيست؟ حضرت نخست تا حد زيادى گريه كردند و سپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم بالحق المنتظر» است. گفتم: اى پسر پيامبر، براى چه آن حضرت «قائم» ناميده شده است؟ حضرت فرمودند: براى اين كه او بعد از آن كه نام و يادش به فراموشى سپرده شود و بيشتر معتقدين به امامت وى از عقيده خود برگردند قيام خواهد كرد. گفتم: براى چه منتظَر ناميده شده است؟ فرمود: چون براى او غيبتى است كه مدّت آن بسيار طولانى است، به گونه اى كه خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى كشند، ولى اهل شك و ريب انكار مى نمايند و نفى كنندگان به او استهزاء مى كنند و كسانى كه وقت براى آن معيّن مى كنند فراوان مى گردند و عجله كنندگان در آن غيبت، هلاك مى شوند ولى مسلمين ـ اهل تسليم ـ نجات مى يابند»([10]). علاّمه مجلسى(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، كه در آن روايت ضعيف آمده بود اين است كه آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدن نام و يادش قيام خواهد كرد. و شيخ مفيد در ارشاد روايتى را از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه در آن مى فرمايد: «سمّى القائم لقيامه بالحق([11]); قائم ناميده شده است به خاطر اين كه قيام به حق خواهد نمود». و از بعضى اخبار وجه ديگرى كه استفاده مى شود اين است كه آن حضرت به اين لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از اين عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند. درباره نام گذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نيز وجوه مناسبى ذكر شده است و البته چنان نيست كه «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد. هر دو لقب است و نام گذارى با هر كدام از آن ها علتى جداگانه دارد. بلكه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه الله» است يعنى كسى كه خدا او را هدايت كرده است، به حسب رتبه بايد كسى قائم باشد كه خدا او را هدايت كرده باشد. يعنى قائم بايد «من هداه الله» باشد امّا لازم نيست كه هميشه «من هداه الله» قائم باشد. اما اعمال و اصلاحات و حركت و قيام و نهضتى كه از مهدى (عليه السلام) صادر مى شود مثل تشكيل حكومت جهانى متوقف بر قيام و فعليّت يافتن لقب قائم است. اين القاب به اصلى و فرعى تقسيم نمى شوند و همه از زبان مبارك پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) شنيده شده اند و قديم و جديد هم ندارند. و هر يك مفهوم خاص خودرا دارد و هر كدام با توجه به جنبه خاصى به كار رفته اند، در عبارات گاهى همه اين القاب با هم ذكر مى شوند و گاهى يكى و زمانى هم يك لقب بر لقب ديگر مقدم ذكر مى شود. در هر حال اطلاق اين القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است كه آن حضرت داراى همه آن ها است.
پي نوشت :
[1]ـ غيبت طوسى، ص 282 [2]ـ معجم رجال الحديث ج 7، ص 76 و تنقيح المقال ج 1، ص 403. [3]ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7. [4]ـ بحارالانوار، ج 6، ص 233. [5]ـ سوره يونس (10)، آيه 35. [6]ـ سوره رعد (13)، آيه 7. [7]ـ سوره قصص (28)، آيه 51 . [8]ـ سوره اسراء (17)، آيه 71. [9]ـ صحيفه سجّاديه، فرازى از دعاى 47. [10]ـ كمال الدين، ج 2 ص 378، ب 36، ح 3. در كتاب معانى الاخبار نيز حديثى مشابه اين وجود دارد. [11]ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 364، فصل فى سيرته (عليه السلام) .
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|