|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
ملاقات دختر مسيحي تازه مسلمان در كتاب داستانهاي حج مي نويسد: به نقل از داستانها و پندها:
دانشجويي مسملان و ايراني در آمريكا تحصيل مي كرد، حسن اخلاق و برخورد اسلامي او موجب شد كه يكي از دختران مسيحي آمريكايي به او محبت خاصي پيدا كرد، در حدي كه پيشنهاد ازدواج با او نمود.
دانشجو به او گفت: اسلام اجازه نمي دهد كه من مسلمان با تو كه مسيحي هستي ازدواج كنم مگر اينكه مسلمان شوي، دانشجو به دنبال اين سخن كتابهاي اسلامي را در اختيار او گذاشت، او در اين باره تحقيقات و مطالعات فراواني كرد و به حقانيت اسلام پي برد و مسملان شد و با آن دانشجو ازدواج كرد.
سفري پيش آمد و اين زن و شوهر به ايران آمدند، زماني بود كه حرف از حج در ميان بود، شوهر به همسرش گفتك
ما در اسلام كنگره عظيمي به نام « حج» داريم، خوبست اسم نويسي كنيم و در حج امسال شركت نماييم.
همسر موافقت كرد و آن سال به حج رفتند، در مراسم حج روز شلوغ عيد قربان زن در سرزمين منني گم شد، هر چه تلاش كرد و گشت شوهرش را نجست، خسته و كوفته و غمگين همچنان به دنبال شوهر مي گشت تا اينكه به يادش امد در مكه كنار كعبه شوهرش مي گفت: ما امام زمان داريم كه زنده است و پنهان است.
توسل به امام زمان جست و عرض كرد: اي امام بزرگوار و پناه بي پناهان، مرا به همسرم برسان.
هنوز سخنش تمام نشده بود، ديد شخصي به شكل و قيافه عربي، نزد او آمد و به او گفت: چرا غمگين هستي؟
او جريان را عرض كرد.
آن شخص به او گفت: ناراحت مباش با من بيا شوهرت همين جا است او را چند قدم با خود برد ناگهان او شوهرش را ديد و اشك شوق ريخت ولي ديگر آن عرب را نديدند.
آن بانو در جريان را از آغاز تا انجام شرح داد. معلوم شد حضرت ولي عصر او را به شوهرش رسانده است.
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|