|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
ملاقات بانوي محمدي جناب آقاي صادق محمد ي كه از دوستان هستند از خانمشان نقل نمودند كه مي گفت:
مدتها در آرزوي ديدار و ملاقات امام زمان برسر مي بردم و روز بروز آتش و عشق ملاقات آن امام همانم زيادتر امي شد تا اينكه ايام روضه خواني و سوگواري براي اباعبدالله فرا رسيد و ما در دو مه محرم و صفر ده روز براي حضرت ابا عبدالله الحسين مجلس روضه خواني داشتيم و روز آخر نهار مي داديم. يك سالي كه مجلس داشتيم قبل از برزگاري مجلس رو به قبله نشستم و از حضرت بقية الله خواهش و تمنا نمودم كه به مجلس ما تشريف بياورند. لااقل بخاطر جدشان امام حسين ما را سرافرزا كنند. به دلم الهام شد كه خبري خواهد شد.
از روز اول بالاي مجلس پتوي نوي را چهار لا كردم و پشتي بسيرا خوبي و تازه كه هنوز از آن استفاده نكرده بودم بالاي آن پتو گذاشتم و به شوهرم گفتم، هيچ كسي بر اين پتو نشيند.
اينجا را براي امام زمان گذاشته ام كه اينجا بنشيند.
من (آقاي محمدي) مي گويد: تبسمي كردم و گفتم چشم!
سپس آقاي محمدي از همسرشان نقل كردند كه مي گفت هر روز داخل مجلس مردانه را از پشت پرده نگاهم مي كردم كه آقا تشريف آورده اند يا نه؟ ولي خبري نمي شد تا اينكه روز آخر كه مي خواستم نهار بدهم و من در آَشيزخانه مشغول آماده كردن وسائل پذيرائي بودم، دلم شكست و بنا كدرم گريه كردن و كار كردن، تا اينكه سفره را پهن كردند، در اين اثناء از پشت پرده نگاه كردم ديدم سيد معمميّي با يك دنيا جلالت و مهابت روي آن پتو نشسته است و همه مردم و حضار، مشغول صبحت بودند و به آن آقا توجهي نمي كردند تا تي همسرم كه عادتا از افرادي كه وارد مي شدند استقبال مي نمود و خوش آمد مي گفت به او بي توجه بود، خيلي تعجب كردم.
يكي از خانمها به من گفت چه عطر عجيبي امروز مجلس شما را فرا گرفته روزهاي قبلي چنين عطي را نمي فهميديم. ديدم راست مي گويد. عطر عجيبي فضاي منزل را فرا گرفته است غذا آماده شد و مهمانان مشغول غذا خوردن شدند از لاي پرده ديدم كه آن آقا با دست مباركشان چند لقمه اي غذا خوردند و گه گاهي بطرف آشپزخانه نگاه مي كردند و تبسم مي نمودند. بعد از غذا يكي از علما مشغول دعا كردن شد ديدم آن آقا دستهاي مبارك را بلند كردند و آمين گتفند همانطور كه مشغول سفره جمع كردن بوديم و ظرفها را پشت پرده مي گرفتم هنوز كسي از مجلس خارج نشده بود آن آقا را نديدم. زود همسرم را صدا زدم به او گفتم چرا آقا را بدرقه نكردي.
گفت: كدام آقا!
گفتم: همان شخصي كه روي پتو نشسته بود.
گفت: كسي آنجا نبود.
گفتم: چرا آقا سيدي با اين خصوصييات آنجا نشسته بودند و هيچ كس از شما مردها به او توجه نمي كرديدي و او تنها غريبانه نشسته بود.
تا اين را گفتم ديدم همسرم متوحل شد و گفت: اين عطر جيبي از آن آقا بود؟!
گفتم بله.
گفت:ولي من و افراد مجلس او را نديدم!
خبر ميان مجلس پخش شد آن روز تا غروب مردم گريه مي كردند و فرياد يا صاحب الزمان سر مي دادند.
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|