صفحه اصلي درباره ما تماس با ما
در

      مراسم عزاداري روز شهادت حضرت زهرا (س) (پنج شنبه 15 آذر ماه)

  منتخب محصولات فرهنگي

بیشتر...



                            حدیث



    درک از امام مهدي
از امام صادق (ع) منقول است كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند :
خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا درك كند و به او اقتدا كند قبل از قيامش تابع ائمه هدايت باشد و از دشمنانشان بيزارى بجويد ايشان رفيقان من هستند و گراميترين افراد امت نزد من مى باشند . كمال الدين ـ شيخ صدوق ص 287
أچأڈأ­أ‹ أ‡أ’123 : امام صادق

 


        پايگاه هاي پيشنهادي

آيت الله دري نجف آبادي
نايب رييس هئيت امناء
 

حجت الاسلام و المسلمين
نوري شاهرودي
عضو هئيت امناء مهديه


مقالات

مهدويت

توقيعات

ظهور

غيبت

انتظار

زندگينامه

امام و بانوان

کتب

شعر

پرسش و پاسخ

ادعيه و زيارات

شفايافتگان

نامه اي به امام عج

مشاهدات

ديگر موضوعات

اخبار مهديه

         0پايگاه هاي ديگر


سایت مسجد مقدس جمکران

سايت فرهنگي تبيان

سايت سراج انديشه

سایت دکتر علی غضنفری

سايت فرهنگي شهيد آويني  


 

 


تاريخ خبر: جمعه27/8/1384

ملاقات پيرزن خادمه

ابوالحسن ضرّاب اصفهاني مي گويدك

در سال دويست و هشتاد و يك به همراه عده اي از همشهريانم كه در عقيده موافق با من نبودند، به حج رفتم. هنگامي كه به مكه رسيديم، يكي از همراهان جلوتر رفته و خانه اي در بازار « سوق اللّليل» اجاره كرد. آن خانه همان خانه حضرت خديجه بود كه به خانه حضرت رضا مشهور بود. در آن خانه پيرزني گندمگون زندگي مي كرد هنگامي كه فهميدم آنجا خانه حضرت رضا است، از آن پيرزن پرسيدم: تو چه نسبتي با اهل اين خانه داري، و به چه مناسبتي اينجا را خانه حضرت رضا مي نامند

گفت: من از دوستداران آنان هستم، و اينجا خانه حضرت علي بن موسي است كه حضرت حسن عسكري در اختيار من گذارده و من از خدمتگزارن آن حضرت مي باشم.

با شنيدن اين موضوع از آن پيرزن، با وي انس گرفته و قضيه را از همراهانم كه شيعه نبودند، پنهان داشتم. شبها كه از طواف فارغ مي شدم. با آنان در رواق خانه مي خوابيدم و در را مي بستم و سنگ بزرگي را كه در آنجا بود غلطانيده و پشت در مي گذاشتيم.

چند شب پي در پي مي ديدم، نوري شبيه نور مشعل، رواق را كه در آن مي خوابيديم روشن مي كند و مي ديدم كه در خانه باز مي شود ولي كسي از ساكنان خانه ان را باز نمي كرد، مرد متوسط القامه گندمگون مايل به زرد رنگ را مي ديدم كه صورتي كم گوشت داشت و اثر سجده در پيشانيش ديده ميشد. دو پيراهن و يك پارچه نازك كه سر و گردن خود را با آن پوشانده، و كفش بي جوراب به پا كرده، از پله ها به غرفه خانه همان جائي كه آن پيرزن در آنجا بود و به ما مي گفتك كه دخترش در آن غرفه است و كسي را نمي گذاشت به آن اطاق برود، وارد شد.

من آن نور را به هنگام ورود آن مرد به آن اطاق مي ديدم. و بعد آن را در اطاق مشاهده مي كردم. بدون اينكه چراغي وجود داشته باشد همراهان من همين نور را مشاهده مي كردند و گمان مي كردند كه اين مرد با دختر آن پيرزن رفت و امد دارد و او را صيغه كرده است و گفتند: اينان كه پيروان علي بن ابيطالب مي باشند متعه را جايز مي دانند، با اينكه حرام است.

ولي ما مي ديديم كه آن مرد به اطاق مي آيد و خارج مي شود در حالي كه در بسته و سنگ بزرگ به سر جايش، پشت در است. ما اين در را بخطار حفظ اثاثيه خود مي بستيم و هيچ كس را نمي ديديم كه آن را باز كند و ببندد. ولي آن مرد داخل و خارج مي شد و حال آنكه سنگ بر جايش بود. تا اينكه ما خودمان آن را بر مي داشتيم و در را باز مي كرديم. با مشاهده اين حالت، غافل از اينكه ممكن است معجزه و كرامتي باشد، پريشان احوال گشته به پيرزن مراجعه نمودم، تا از آمد و رفت آن مرد آگاه شوم.

به او گفتم: من مي خواهم به تنهائي با تو صحبت كنم و كسي از همراهان من نباشد و چنين موقعيت دست نمي دهد، تو هر وقت مرا تنها ديدي و كسي با من نبود به اطاق ما بيا، تا درباره موضوعي از تو سوال كنم.

فوراً گفت: من هم مي خواستم رازي را براي تو آشكار كنم و بخاطر افرادي كه همراه تو بودند نمي توانستم.

گفتم: چه مي خواستي بگوئي؟!

گفت: به تو مي گويد با ياران و همراهانت دشمني نكن و به آنها ناسزا مگو، زيرا آنان دشمن تو مي باشند، بلكه با رفق و ملايمت با آنان صحبت كن.

گفتم: چه كسي چنين مي گويد؟

گفت: من مي گويم. از هيبتي كه داشت جرأت نكردم كه سؤالم را تكرار كنم.

گفتم: مقصود شما كدام ياران من هستند؟ چون فكر مي كدرم مقصودش همين همسفريهاي من تهستند كه با آنها به حج آمده ام.

گفت: كساني كه در وطنت با تو شركي هستند و با تو در يك خانه زندگي مي كنند مي باشند اتفاقاً در سابق با گروهي كه در يك خانه به سر مي بردم، در مسائل مذهبي درگيري و مباحثه اي داشتيم و آنها درباره من نزد حكومت سعايت كرده، تا جائي كه از ترس فرار كرده و پنهان گشتم و از اينجا فهميدم، مقصود پيرزن همان ها است.

به او گفتم: تو از كجا با امام رضا آشنائي و ارتباط داري؟ و به چجه مناسب در خانه آن حضرت مي نشيني؟

گفت: من خدمتكار منزل حضرت امام عسكري بودم.

وقتي يقين كردم كه پيرزن از دوستان اهل بيت عليهم السلام است تصميم گرفتم درباره حضرت بقية الله ارواحنا فداه از او سؤال كنم و لذا به او گفتم: تو را به خدا سوگند مي دهم كه آِا حضرت را با چشم خود ديده اي؟

گفت: برادر! من با چشم خود آن حضرت را نديده بودم، ولي در ايامي كه خواهرم ( نجرس خاتون) حامله بود و من در حالي كه از منزل حضرت حسن عسكري بيرون مي آمم آن حضرت به من مژده، دادند كه در اواخر عمر فرزندشان را خواهم ديد و به من نويد دادند كه همين سمت خدمتگزاري فعلي را نسبت به آن حضرت هم خواهم داشت.

ابوالحسن ضراب اصفهاني مي گويدك من مدتي در مصر بسر مي بردم و علت اين كه بحج مشرف شدم اين بود كه حضرت ولي عصر ارواحنا فداه نامه اي به همراه سي دينار به توسط يك مرد خراساني كه عربي چندان درستي نمي دانست، براي من فرستاده بودند و دستور داده بود كه همان سال به حج بروم و من به شوق ديدار حضرتش به حج آمدم.

در آن موقع كه پيرزن صحبت مي كرد به دلم گذشت نكند مردي كه شبها مي ديدم خود امام زمان باشد، من نذر كرده بودم كه ده دينار در مقام حضرت ابراهيم بيندازم، لذا ده دنيار را كه شش دينارش به نام حضرت رضا سكه خورده برداشته، با خود همراه داشتم، در آن لحظه تصميم گرفتم تا اين پول را به همين پيرزن بدهم تا به فرزندان و ذراري نيازمند و تهي دست حضرت زهرا بدهد و ثوابش هم بيشتر است و چنين فكر مي كردم كه آن مردي كه شبها به خانه اين زن رفت و آمد دارد وجود مقدس حضرت بقية الله ارواحنا فداه است و اين زن پول را به حضرت خواهد داد.

وي پول را گرفت و از پلكان بالا رفته و بعد از چند لحظه برگشته و گفت: مي فرمايد: ما در اين پول حقي نداريم، آن را در همان جائي خرج كن كه نذر كرده اي، لكن عوض اين سكه هائي كه مربوط به حضرت رضا است از ما بگير، و آنها را به ما بده.

من با خود گفتم: شخصي كه به اين زن دستور مي دهد، وجود مقدس حضرت بقية الله ارواحنا فده است من به همراه خود يك نسخه از توقيع حضرت بقية الله را كه براي قاسم بن علاء به آدربايجان فرستاده بودند، داشتم آن را به پيرزن داده و گفتم: اين نسخه را به كسي كه توقيعات حضرت بقية الله را يده و با آنها آشنائي دارد، نشان بده تا صحت آن را يقين كنم.

پيرزن گفت: بده آن نسخه را، من خودم مي شناسم.

نسخه را به او نشان دادم مي پنداشتم كه او مي تواند بخواند.

گفت: من نمي توانم در اينجا بخوانم، از غرفه بالا رفته و بعد پائين آمد وگفت: صحيح است. در قسمتي از توقيع چنين ›آمده بود:« بشارت مي دهم مشا را به چيزي كه من خود به آن و غير آن، بشارت داده شدم». بعد پيرزن گفت: مي فرمايد هنگامي كه بر حضرت رسول درود مي فرستي چگونه مي فرستي؟

گفتم چنين مي گويم:

اللهم صلّ علي محمد و آل محمد و بارك علي محمد و آل محمد كافضل ما صليت و باركت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

گفت: نه هرگاه خواستي بر آنها درود بفرستي، بر همه آنها درود بفرست و اسم آنها را ببر.

گفتم بسيار خوب.

فردا صبح از اطاق پائين آمده و دفتر كوچكي را با خود آورده و گفت: مي فرمايند: هرگاه بر حضرت رسول درود فرستادي، بر او و بر جانشينانش بر طبق اين نسخه صلوات بفرست. آن نسخه را از او گرفته و به آن عمل مي كدرم. و چندين شب مي ديدم كه آن مرد از اطاق پائين مي آمد، در حاليكه همانند نور چراغ همانطور پشت سر او بود. من در را باز مي كردم و به دنبال نور مي رفتم نور را مي ديدم ولي هيچ كس را در آن روشنائي نمي ديدم، تا اينكه داخل مسجد مي شد.

جماعتي از مردها را مي ديدم كه از شهرهاي گوناگون به در اين خانه مي آمدند و بعضي از ؟آنان نامه هائي به اين پيرزن مي دادند. و آن پيرزن نامه هائي به آنها مي داد. آنان با او صحبت و گفتگو مي كردندع ولي صحبت آنها را نمي فهميدم. بعضي از آنان را به هنگام بازگشت بر سر راه ديدم تا اينكه به بغداد وارد شدم. نسخه دفتري كه از ناحيه مقدسه حضرت بقية الله بيرون آمده بود چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

اللهم صلي علي محمد يسد المرسلين و خاتم النبيين و حجة ربّ العالمين.

ما تمام اين صلوات را در كتاب « امام زمان و سيد ابن طاووس» صحفه دويست و چهارده، آورده ايم و در اينجا به جهت اختصار از ذكر آن خودداري نموديم.

         بنيانگذار مهديه تهران


حجت الاسلام والمسلمين شهيد حاج شيخ احمد کافي


         برنامه های ندبه و کمیل

دعاي کميل و ندبه آذر ماه 1403


جدول کامل برنامه ها...

         واريز آنلاين به حساب مهديه

         گالري صوتي

قرائت دعاي ندبه 1403/9/2

سخنراني دعاي ندبه 1403/9/2

قرائت دعاي کميل 1403/9/1
بيشتر...

         مجلات


         ارتباط با ما

درباره ما

 نام
 Email
متن
 

         اشتراک

 نام
 Email