|
|
|
|
تاريخ خبر: جمعه27/8/1384
|
ملاقات حكيمه خاتون جناب حكيمه خاتون دختر محمد تقي و خواهر حضرت امام علي نقي است.
اين بانوي بزرگوار از بانوان دانشمند و با فضيلت و علم بوده و در نزد ائمه معصومين عليه السلام جايگاه خاصي داشته لذا محرم اسرار خاندان عصمت و طهارت عليه السلام بوده است.
مرحوم شيخ صدوق، در كتاب ارزشمند خويش، از «حكيمه» دختر گرانقدر امام جواد عليه السلام آورده است كه: يازدهمين امام نور، حضرت عسكري عليه السلام پيام رساني بسوي من فرستاد و مرا بخانه خويش فراخواند.
هنگامي كه وارد شدم فرمود: عمه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبي خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش، نور باران خواهد ساخت.
در روايت ديگري آمده است كه فرمودك در چنين شبي، حضرت مهدي (ع) ديده به جهان خواهد گشود. همان كه خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پر طروات خواهد ساخت.
پرسيدم: سرورم! مادر او كيست؟
فرمود: نرجس، بانوي بانوان.
گفتم: فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثري از آنچه نويد مي دهيد، نمي بينم.
فرمود: حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش.
پس از اين گفتگو به خانه «نرجس» آمدم.
آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش آمد تا كفشهاي مرا در آورد و مرا تكريم كند كه در پاسخ احترام او گفتم:« از اين پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود».
او از سخن من شگفت زده شد و گفت: عمه جان! چگونه ممكن است در حالي كه شمار دختر امام، خواهر امام و عمه امام هستيد و خود بانويي انديشمند و پروا پيشه و با درايت و من خدمتگزار شما هستم.
حضرت عسكري عليه السلام گفتگوي ما را شنيد و فرمود: «عمه جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد».
من، با حضرت نرجس، به گفتگو نشستم و به او گفتم: « دخترم! همين امشب خداوند پسري گرانمايه به تو ارزاني خواهد داشت، پسري كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود».
«نرجس» با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و خجالت گرديد و در گوشه اي نشست.
من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براي استراحت به رختخواب رفتم.
درست نيمه شب گذشته بود كه براي نماز نافله شب بپا خاستم. نماز را خواندم، و ديدم « نرجس» خواب است و حادثه اي رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم، اما ديدم او هنوز در خواب است.
پس از آن بود كه او براي نماز نافله شب بپا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيري به نيايش نشست.
ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت عسكري عليه السلام دچار ترديد مي شدم كه آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود:« عمه جان! شتاب نكن كه تحقق وعده الهي نزديك است».
در روايت ديگري اين مطلب بدين صورت آمده است كه:
«بناگاه ديدم نرجس هراسان از جاي برخاست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرني ركعت از نماز را مي خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبري نيست.
بار ديگر اين فكر در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهي تحقق نيافت كه نداي حضرت عسكري طنين افكند و فرمود:« عمه جان! ترديد به دل راه مده!»
من از آن حضرت و ترديدي كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگي پس از نظر كردن به افق به اطاق باز مي گشتم كه ديدم «نرجس» نماز را بپايان برده و به خود مي پيچد. جلو درب اطاق به او رسيدم كه مي خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم: « آيا از آنچه در انتظارش بودمع چيزي حس نمي كني؟»
پاسخ داد:« چرا عمه جان!...»
گفتم:« خدا يار و نگهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرا رسيده است».
و آنگاه متكايي برگرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را بروي آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزي كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به ياري او كمر همت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خورد پيچيد.
حضرت عسكري عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه « قدر» را تلاوت كنم.
به دستور امام شروع كردم:
بسم الله الرحمن الرحيم
انّا انزلناه في ليلة القدر* و ما ادريك ما ليلة القدر...
يعني: ما آن (= قران) را در شب قدر نازل كرديم! و تو چه مي داني شب قدر چيست؟!
و شگفتا كه ديدم كودكي كه هنوز ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه « قدر» را با من تا آخرين آيه، تلاوت نمود.
از شنيدن نواي دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكري مر ندا داد و فرمود:« عمه جان! آيا از قدرت الهي شگفت زده شده اي؟ اوست كه ما را در خردسالي به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مي اورد و در بزرگسالي ما را در روي زمين حجت خويش قرار مي دهد چه جاي شگفتي است/!»
هنوز سخن حضرت عسكري عليه السلام به پايان نرسيده بود كه « نرجس» از نظرم ناپديد گرديد و گويي حجابي ميان من و او، فرو افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت».
در روايت يدگري آمده است كه:« سپس لحظاتي چند، حالت وصف ناپذيري برايم پيش آمد به گونه اي كه گويي دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمي دانم چه مي گذرد. به خودم آمدم و فرياد زنان و به سرعت، به طرف اطاق حضرت عسكري عيه السلام شتافتم، اما پيش از آنكه چيزي بگويم فرمود: عمه جان! بازگرد كه او را در همانجا خواهي يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد».
به اطاق « نرجس» بازگشتم ديدم پرده اي كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به ان بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اي كه ديدگانم را خيره ساخت و در همين لحظات كودك گرانمايه اي را ديدم كه در حال سجده است و خداي را ستايش مي كند.
بر بازوي راست او اين آيه شريفه نوشته شده است كه:
« و قل جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقاً»
و در سجده خويش مي فرمود:
« اشهد ان لا اله الّا الله، وحده لا شريك له و انّ جدّي محمّداً رسول الله و أنّ أبي أميرالمومنين وليّ الله».
يعني: گواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يكتا، كه شريك و همتاي ندارد، نيست و جد گرانقدرم محمد پيام آور اوست. و پدرم اميرمؤمنان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست.
آنگاه امامان نور را پس از امير مومنان يكي بعد از ديگري تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكري بر شمرد سپس فرمودك
« بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودي تحقّق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبير فرما و گامهايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براي بردانداختن بيداد و ستم، و استقرار كامل عدالت و مهر در سراسر گيتي استوار ساز و به دست من، زمين را از عدل و داد لبريز گردان!»
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت:
« شهد الله انّه لا اله الّا هو و الملائكة و اولواالعلم قائماً بالقسط لا اله الّا هو العزيز الحكيم* انّ الدّين عندالله الاسلام».
يعني: خدا گواهي داد و فرشتگان و دانشمندان نيز، كه: هيچ خدايي بر پاي دارنده عدل، جز او نيست، خدايي جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است. بي ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است.
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله، زعمت الظلمة ان حجة الله داحضة لو اذن لنا في الكلام لزال الشك».
يعني: سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است و درود خداي بر محمد و خاندانش باد!
بيدادگران چنين پنداشته اند كه: حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان دهد، آنگاه ترديدها و تردي افكنيها از ميان خواهد رفت.
آن كودك گرانمايه را برگرفتم و با شور و اشتياق، در دامان خود نشاندم. ديدم پاك و پاكيزه است.
در اين هنگام، حضرت عسكري مرا ندا داد كه:« عمه جان! پسرم را بياور!» آن وجود گرامي را به پيشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را به سبك مخصوص روي دست گرفت و زبان مبارك خويش را بر دهان او گذاشت. آنگاه با دست خويش، سر و چشم و گوش او را به سبكي خاص، اندكي فشرد و فرمود:« پسرم! سخن بگو».
در روايت ديگري آمده است كه فرمود:« هان اي حجت خدا! و اي ذخيره انبياء! و اي آخرين اوصياء! سخن بگو! هان اي جانشين همه پروا پيشگان! سخن بگو»!
آن نوزاد مبارك، نخست به يكتايي خدا و رسالت پيام آورش گواهي داد و ضمن درود فرستادن بر پيامبر، نام امامان نور را، يكي پس از ديگري بر شمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسيد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شرّ شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
« و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين* و نمكّن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودههما منهم ما كانوا يحذرون».
يعني: و ما برآنيم كه پايمال شدگان روي زمين را نعمتي گران ارزاني داريم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در آن سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان، چيزي را كه از آن سخت مي ترسيدند، نشان دهيم.
پس از تلاوت قرآن، حضرت عسكري او را به من داد و فرمود:
« يا عمه! رديه الي امه كي تقر عينها و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق ولكن اكثر الناس لايعلمون».
يعني: اي عمه جان! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است، ولي بيشتر مردم نمي دانند.
كودك گرانمايه را به مادرش بازگردانم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كران تا كران افق، پديدار شده و سينه آسمان را مي شكافت و من از حضرت عسكري و مادر آن كودك گرانمايه، خداحافظي نمودم و به خانه خويش بازگشتم.»
|
|
واريز آنلاين به حساب مهديه |
|
|
|
|
|
|